۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

آزادی

آزادی
در آغوش گرفتن زندگیست
هنگامیکه بی آلایش و عریانی
و دست و زبان و ذهنت
به آرامی
با هوا
در شکوه
می رقصد

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

تجربه نام دیگریست که روی اشتباهاتمان می گذاریم

مهم نیست که چقدر اشتباه کردم!
مهم اینست که:
1-  متوجه اشتباه ام بشوم (چیستی و چرایی  اشتباهات را دریابم)

2-  تمام سعی ام را به کار ببندم که، با توجه به 1 آن را تکرار نکنم.

بعد نوشت: مفهوم دیگری که با فرایند فوق شکل می گیرد، مفهوم "گذشت" و "بخشش" است. درباره همه اشتباهات دیگران که بر ما تاثیر گذار است و برای ما مسئله می شود، نمی توان گذشت نمود، چرا که با این کار خودمان به خودمان احترام نگذاشته ایم و با گذشت بی جایمان اجازه تکرار آن اشتباه از جانب فرد خاطی را روی خودمان و افراد ثالث هموار کرده ایم.
زمانی می توان با گذشت دیگری را بخشید که اعمال بعدی فردخطا کار،  ما را قانع کند، که او در مرحله دوم قرار دارد.

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

آمده بودی
سرخی ِ گل روی لبت
گرمای ِعجیب ِ بدنت
من
من
نبودم،
سرد بودم
خاطره می گوید، این روزها
نیامدن
ندیدن
نماندن
او

۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

روشنفکری و انزوا


روشن نگری، خروج آدمیست از نابالغی به تقصیر خویشتن خود. نابالغی، ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دیگری ]تقلید[. به تقصیر خویشتن است این نابالغی، وقتی که علت آن نه کمبود فهم، بلکه کمبود اراده و دلیری در به کار گرفتن آن باشد بدون هدایت گری ]تقلید[ - ایمانوئل کانت*

تعاریف گوناگونی برای کیستی "روشنفکر" و چیستی عمل ِ "روشنفکرانه" وجود دارد، اما ترجیح می دهم با یک نگاه روانشناسانه تر مدعی شوم که: روشنفکر کسی ست که بیش و پیش از هر نیازی، در راه ارضای نیاز ِ دانستن و تحقق خود (نیاز به خود شکوفایی) گام بر می دارد. این دو نیاز (که بسیار نزدیک به هم هستند، بدین معنا که روشنفکر می خواهد بداند تا بهترینها و مستدل ترینها را بیابد و در خود و در بیرون بیافریند) عمل روشنفکرانه را به زیست با دلیل نزدیک و با جامعه ایی با زیست ِعلت مند دور می سازد. او نرم نرمک از فرهنگ ِبومی بیگانه می گردد و با انسانها غریب و غریب تر می شود (به قول سایه زبان حال روشنفکر: "...چه گویم که غریب است دلم در وطنم" می شود).
دلیل هم همانطور که اشاره رفت، تولد و ساختن ِ خود ِاصیل ِخود است (خود به معنای وسیع یعنی نظام سیاسی خود، نظام اقتصادی خود، نظام خانوادگی خود، دین خود، نظام آموزشی خود، نظام حقوقی خود و... تا خودهای کم اهمیت تر شاید، مثل طرز بیان خود، روش رانندگی خود، طرز راه رفتن خود، لباس پوشیدن خود و... {و به تعبیر کانت رسیدن به درجه "خود اندیشی" ست})
این انزوا شاید سنگین باشد، چرا که سایر نیازها نیز هستند و یکی از آنها که با انزوا کمی جور در نمی آید، نیازهای اجتماعی و نیاز به تعلق (به فرد، گروه و ...) است. این ساختن خود همانطور که گفته شد، خود متفاوتی از دیگران را رقم می زند و رفتار اجتماعی - تنها در چارچوب رعایت ادب اجتماعی در کنش با دیگران می ماند و - عمیق نمی شود.
شاید یک ترس همین انزواست (در کنار ترس از برهم خوردن عادتها)، که کانت می گفت در کار بردن فهم خویش دلیر باش (sapere aude!)

*برای خواندن مقاله کوتاه ایمانوئل کانت رجوع کنید به: در پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟

۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه


دو پست قبل درباره یک حالی صحبت کردم که در واقع بهت، بغض، فکری ست و رفتار معمول پس از آن که، اشکی و همه و همه نوعی واکنش به عظمت و زیبایی یک عمل انسانی در بدترین موقعیت قابل تصور است. اما مرادم ار این تکرار تنها و تنها شریک کردن شماست در یک نمونه -اش:
·         پارسال بود که اتفاقی از کسی شنیدم این ماجرا را و هنوز  که به نوعی آن را به خاطر می آورم همان حال را دارم، ماجرا بر می گردد –تا جایی که به خاطر می آورم – به سالهای اول انقلاب، بعضی به اصطلاح انقلابیون وارد خانه ایی می شوند (خانه ایی که زنی به همراه کودک/کودکانش در آن زندگی می کرد/می کردند و همسر آن خانم {که گویا کاملا رابطه ایی عاشقانه باهم نیز داشتند} به علت بهایی بودن به زندان بود – یا اعدام شده بود.) آن انقلابیون شروع به تفتیش و خرابکاری می کنند، یکی از آن افراد تصمیم می گیرد که لوستر روشن آویزان از سقف را پایین بکشد، ناگاه آن خانم فریاد می کشد و می گوید: چه می کنی؟ صبر کن تا خاموشش کنم! آخه برق می گیرد-ات.
آن فرد با شنیدن این جمله کاملا شوکه می شود و در همان حال می نشیند و به دوستانش می گوید: ما داریم، چه می کنیم؟

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

کنش سیاسی، خرسندی و ناخرسندی هایش

دو نکته کوتاه در باب سیاست ورزی:
  1. انسان سالم، دارای فلسفه هایی واقع گرایانه و همچنین آرمانهایی در زندگیست و یکی از این فلسفه ها و آرمانها ارتباط پیدا می کند به نهاد سیاست، به عبارت دیگر شخصیتهای سالم نسبت به رفتارهای سیاسی کشورش، منطقه و جهان بی تفاوت نیست و سعی در شناخت آن دارد و در مرحله بعد دارای آرمانهایی در فلسفه سیاسی خود است که می تواند درباب آن استدلال نماید، پس اگر کسی هستید که 1) بی تفاوت درباب چیستی و چرایی رویدادهایی سیاسی نیستید و 2) دارای آرمانهایی در حوزه فلسفه سیاست هستید و در نهایت 3) تمام سعی خود را می کنید که بر دیگران و در نهایت جامعه تاثیر مثبتی بگذارید و در حد توانایی های معمولی یک شهروند سعی بر رسیدن جامعه به آرمانهای مطلوب ِ مستدل خود دارید، باید به خود افتخار کنید و اگر چنین نیست سعی در به وجود آوردنش داشته باشید.
  2. سیاست ورزی می تواند دو عمل متفاوت،  ولی نه متضاد باشد. در معنی اول به معنای مجموعه کنش هایی ست که در جهت کسب قدرت صورت می گیرد و در معنی دوم مجموعه کنش هایست که در جهت رسیدن به یک نظام سیاسی مطلوبی است که می تواند رنج شهروندان را کاهش و لذت آنان را افرایش دهد. مرادم در اینجا سیاست ورزی به معنای دوم است.
 چند مسئله و راه حل درباره عمل سیاسی
  1. عمل سیاسی باید از عقلانیت عملی منتج شود، به عبارت دیگر سودهای بر آمده از عمل سیاسی ( مقدار کاهش رنج شهروندان و افزایش لذت آنان از زندگی)  باید از هزینه های عمل سیاسی بیشتر باشد. دقیقا به همین دلیل درست ترین عمل گاهی بی عملی ظاهریست (که صد البته در باطن با بی تفاوتی سیاسی متفاوت است)، جائیکه مجموعه شواهد از اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی حکم می کند هیچ کنش ِ ظاهری انجام ندهید. (هر چند در واقعیت امر خوشبختانه همواره مجالی هر چند کوچک برای عمل سیاسی {گاها گفتگوهای خصوصی و یا حتی مطالعه عمیق و دقیق درباره چگونگی و چرایی بوجود آمدن یا خنثی کردن مسئله ی سیاسی در گوشه ایی از کتابخانه، می تواند یک عمل مفید سیاسی باشد} وجود دارد یا می توان، به وجود آورد)
  2. سودها و هزینه های فعلی و آتی مدنظر است، پس روا نیست که در عمل سیاسی فقط به کوتاه مدت توجه کنیم و بلند مدت را در تحلیل هایمان غایب باشد.
  3. عمل سیاسی در بیشتر موارد دارای اثرهای بلندمدت ولی در کوتاه مدت کم اثریست (دقیقا به همین دلیل عوام از درک اهمیتش عاجزاند و به این افراد انگ ِ "از شکم سیری دنبال" سیاست ورزی می روند، می زنند. در صورتی که میدانیم بزرگترین عامل در توسعه اقتصادی وجود یک نظام سیاسی است که بتواند فضای کسب و کار مطلوبی برای بخش خصوصی مهیا کند). باری عدم صبر و استقامت در راه رسیدن به هدف مطلوب سیاسی می تواند، سیاست ورزی که هسته ی مرکزیش عشق به انسان، اخلاق، زندگی، امیدواری و شادی است به یک عمل ملال انگیز، افسرده آور و رنج افزا تبدیل کند.
  4. یک راه حل درست نتیجه داشتن یک مسئله درست است، همواره در عمل سیاسی فرض است دچار مسئله های دروغین نشویم، مسئله ایی دروغین است که 1) آن مسئله (که به شکل یک باور است) در واقع وجود ندارد (صادق وموجه نیست) و 2) اگر آن گزاره موجه نیز باشد ما را از مطلوبی باز نمی دارد. برای مثال یک مسئله دروغین مصطلح در باورهای سیاسی این است که حضور یا عدم حضور یک "فرد" به خصوص می تواند باعث شود، کشور به یک دموکراسی لیبرال تمام عیار تبدیل شود، در صورتی که به نیکی می دانیم برای رسیدن به این هدف باید یک "خانواده" ، "نهاد آموزشی"، "اقتصاد"، "نظام حقوقی" و... نسبتا مطلوبی وجود داشته باشد.


۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

انسان بودن و انسان شدن، بازه ایی فراخ

دو چیز برای من، همواره عامل اعجاب و فکر، بغض و اشک می شوند:
  • انسانهایی که در وضعیتی قرار می گیرند که، هیچ نمی توان انتظار داشت، از آنها، که رفتارعقلانی و اخلاقی انجام دهند، اما ناباورانه آنها چنین می کنند. برای آنکه با فهم خویش به درستی ِواقعی این کردار رسیده اند.
  • انسانهایی که در وضعیتی قرار می گیرند که، عقلانی ترین و اخلاقی ترین اصول را زیر پا می گذارند و برای خنثی کردن هرکس که مغایر اهدافشان باشند (خواه خود یا دیگری باشد) به بدترین کردار ممکن دست می زنند.
واقعا انسان بودن و انسان شدن بازه ی فراخی دارد!

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

در باب مقدار ثروت


ثروت تنها یک وسیله در کنار سایر وسیله ها برای رسیدن به وضعیت ِزیست ِمطلوب (رفاه) است، {هرچند که مهمترین وسیله می باشد، چون رفع نیاز فیزیولوژیک فوری و فوتی ترین مسئله است}
پس دچار خطای تعویض هدف و وسیله نباید شد، طوریکه کسب ثروت برای آدمی هدف شود و در راه آن هدف  رفاه خود  را فراموش کند و حتی سلامت خود و خانواده اش را به خطر اندازد. اما به هر حال برای کسب ثروت (یعنی انجام دادن کار) مقداری از رفاه کاهش می یابد (یعنی تمایل افراد بر اینست بدون انجام کار کسب ثروت نمایند). مقداری از کسب ثروت (انجام کار) منطقی است، که افزایش رفاه حاصل از کسب ثروت ، از مقدار کاهش رفاه حاصل از کار کردن بیشتر باشد.
اما ایده آل چیست؟ کاهش رفاه حاصل از کارکردن یک مقدار مطلق نیست، ما میدانیم که کار برای کارکنان احساسی را به همراه دارد، که روی طیفی قرار می گیرد که یک سر آن فوق العاده نامطلوب و طرف دیگر فوق العاده مطلوب است. پس ایده آل آنست که آدمی در خود بیابد که چه کاری برای او انجامش کمترین کاهش رفاه و مطلوبیت (یا بیشترین رفاه) را دارد و برای رسیدن به آن شغل تلاش کند، تا در محاسبه هزینه-فایده ی اشاره رفته در بهینه ترین نقطه بزید.
خلاصه آنکه همیشه کسب ثروت وسیله ایی در جهت مصرف است که خود مصرف نیز تنها وسیله ایست (با تاکید: در کنار سایر وسیله ها) برای کسب مطلوبیت.

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

کاروزی مداوم و سلامتی روانی

آدمی چنان است که هرازچندگاهی (میزان مطلوب و تعادل مناسب را باید یافت، نه بسیار زود به زود که بیشتر به بیماری/اختلال وسواسی-اجباری پهلو زند و نه آن مقدار دیر به دیر که کارایی نداشته باشد) باید با خود مرور کند که باورهایش و احساسات و خواسته ها و نیازهایش، چه مقدار با واقعیت و عقلانیت نزدیک است. تا بعد بدین نتیجه دست یابد که چه تغییراتی در باور، احساسات، خواسته های خویش باید ایجاد نماید.
این موضوعی بود که به تازگی متوجه شدم همواره فکر می کردم، که به خصوص در ساحت احساسات و خواسته ها، همین که در خود جا انداختی که چه احساسات و خواسته هایی عقلانی/سالم است، این امور نهادینه می شوند. حال آنکه چنین نیست و همچون حمام رفتن که باید برای سلامتی فیزیکی تکرار و تکرار شود، برای سلامتی/کمال روانی نیز باید همانطور که گفته شد با مرور و مرور، نقد و نقد سلامتی/کمال روانی را در خود نهادینه کرد.
پ ن: حالا فهمیدم که چرا حمام رفتن زیر دوش گرم برایم لذت بخش است، چرا که استعاره ایی از پاک کردن روان بر آدمی حادث می شود.

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

اندر احوالات این روزهای خود

جدیدا متوجه شدم که سیالیت ذهنی ام کم شده است، اما برای توجیه چند فرض به ذهنم می رسد:
- در گذشته نیز سیالیت ذهنیم همین طور بودش، فقط الان واقع بین تر شده ام 
- مساله هایم کم شده است، 1) چون پاداش های مناسبی از بیرون (دانشگاه، اجتماع، ...) به من داده نشده است، پس ذهنم خودکار/ناخودآگاهم اولویت مشکل گشایی و همینطور مساله ها را پایین آورده است. 2) نگاه انتقادی به مساله ها زیاد است، طوریکه در بدو زاده شدنشان خشکانیده می شوند.
- مبارزه با انگیزه های غیر علمی/نا بالغانه که در گذشته باعث ایجاد انگیزش در علم آموزی میشد (مثل پیشرفت و متفاوت بودن و ...)، خود علم آموزی را تحت شعاع قرار داده است
- نظام آموزشی چنان است که دیکتاتورمنشانه (قالبها و قوانین، دست و پای ذهن های منعطف  را می بندد و آدمی را سرد می سازد) است وآدم ها را متوسط الحال و میانمایه میسازد
- اگر منحنی ایی بین تجربه(محورافقی ) و کم و کیف مسائل-راه حلها (محورعمودی ) بکشیم به نظرم رابطه مثبت و کاهنده باید باشد، چون با افزایش تجربه مسائل عمیق تر می شود و یافتن شان سخت تر و متعاقبا راه حلها نیز کمتر می شود
- این حس نیز تحت الشعاع واقعی شدن معنای زندگی قرار گرفته است و همانطور که ارزش زیستن برای ام کاهش یافته آن به آب و آتیش زدن ها نیز کاهش یافته

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

عجز در پذیرش مفهوم معجزه


1)      انسانها حداقل تا به امروز، به شناخت و تبیین تمام پدیده ها فیزیکی نرسیده اند (طوریکه سوال/مسئله ایی دیگر باقی نباشد)
2)      معجزه آنطور که گفته اند، یعنی تغییر رویه طبیعت از مسیر همیشگی اش و بوجود آمدن پدیده ایی جدید که تنها دیگران آن را می توانند توجیه ماورایی کنند. مسئله اساسی اینست که این دیگران، شناخت کاملی از تمام پدیده ها باید داشته باشند تا آنگاه بتوانند داوری کنند که آن معجزه (=پدیده خاص) از مسیر همیشگی-طبیعی اش خارج شده است یا خیر؟ 
پس براساس (1) هیچ بشری نمی تواند صلاحیت درک اعجاز را داشته باشد.

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

رفتار فرا جنسیتی در مناسبات اجتماعی


کانت یکی از شروط اخلاق هنجاری خود را- چنان رفتار نکن که دیگران را وسیله ایی برای اهداف خود تبدیل کنی، بیان می دارد. البته عده ایی این رای را غیر ممکن می دانند و تمامی روابط انسانی را در دایره وسیله سازی دیگری دانستند، اما به نظرم می توان مرزی برای روابط انسانی با اصل کانت کشید، طوریکه آن را سهل تر و واقع گرایانه تر کرد، تنها زمانی می توان دیگری را وسیله نمود که دیگری آزادانه هدفش را، وسیله شدن توسط تو بداند (اما اینکه عمل دیگری در وسیله سازی خود، در پیشگاه خودش غیر اخلاقیست یا خیر، مجال دیگری می خواهد).
مثالی از کاربرد فوق: "الف" را در نظر بگیرید که در ملاقات با معشوقش طوری خود را آراسته می کند تا به نظر معشوقش زیباتر باشد و یکی از اهدافش در این رفتار "شایسته ی لذت جویی دانستن خود" و اثبات این امر است و اگر معشوقش این زیبایی را مورد توجه و حتی مورد تحسین قرار دهد "الف" به هدفش رسیده است (و رسیدن به هدف لذت را برای "الف" به ارمغان می آورد). حال اگر از این موارد خاص بگذریم در اکثر روابط اجتماعی چنین نیست و وسیله قرار دادن دیگران به معنای کانتی غیر اخلاقیست و چون آن فرد مورد رنج قرار می گیرد از لحاظ اخلاق پیامدگرایانه نیز ناصواب است. همان "الف" را در نظر بگیرید، برای یافتن محل ملاقاتش از من آدرس می پرسد، چون هدفش در اینجا متفاوت از"شایسته ی لذت جویی دانستن خود" است، پس کاملا از اخلاق دور است وسیله قرار دادنش و مورد توجه قرار دادنش و تنها می توان در چارچوب کمک به هم نوع آدرس را به او نشان داد (اخلاقی ترین کار در اکثر این روابط پیروی از نگاه فرا جنسیتی ست).

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

رنجش مضاعف


آیا به راستی رنج، بیشتر از لذتهای زندگیست یا اینکه ما با دادن وزن بیشتر به رنجها نسبت به لذتها، عامل این رنجش مضاعف ایم؟
نمی دانم پاسخ چیست؟
موقتا یگانه نسخه برای درمان روان همان کنار آمدن همیشگی ست، کنار آمدن با رنجها، زشتی ها، تنهایی ها، نامردی/زنی ها، ... و سر آخرهمین  نادانی ها  ست.

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

چگونه متوهم می شویم؟


همانطوری که معرفت شناسی بعد از کانت دنیای انفسی/ذهنی/سوبژکتیو (فاعل در شناخت) را در کنار دنیای آفاقی/عینی/ابژکتیو (موضوع در شناخت) به رسمیت شناخت و مدتها بعد با آزمون های تجربی روانشناسان، قدرت و تاثیر و نقش پر رنگ آن ثابت شد. دانستیم، انسانها منفعلانه جهان را فهم نمی کنند بلکه فعالانه با در گیر کردن ذهنیات/تئوریها/تفسیرها شان محرکهای حسی را درک می کنند.
درک واقعیت چندان آسان نیست و براساس ویژگی های موضوع شناخت درک واقعیت می تواند پیچیده و پیچیده تر نیز گردد (برای مثال هرچه موضوع شناخت انتزاعی تر، کیفی تر، ذوابعاد تر، کمتر تکرار شونده تر و ... باشد، درک آن سخت تر می شود).
در یک مدل ساده می توان گفت، درک ما از موضوع C براساس تفسیرهای ما از موضوع B و درک ما از موضوع B براساس تفسیرهایمان از موضوع A نشئت می گیرد، پس بدیهی است که درک غیر واقع بینانه/متوهمانه/منحرف از موضوع شاید ساده تر A میتواند، درک B و C را نیز غیر واقع بینانه کند. پس چندان دور از ذهن نیست افرادی آنچنان انبان ذهنشان را از تفسیرها/مقدمات غلط پر کرده باشند که نتیجه های برآمده از آنها انحرافی پر شیب از واقعیت داشته باشد (فاجعه از این نیز غم انگیزتر میشود آنگاه که نه یک فرد بلکه جامعه ایی به این مکانیسم توهم ساز دچار می شود).
شاید تنها راه برای نزدیکی هرچه بیشتر به واقعیات کاروزی دائمی در جهت فهم انتقادی از واقعیت/جهان با ابزارهای موجه تر (مثل علم تجربی) باشد و اینکه همیشه مقدمات و گزاره ها و اعتقادات ساده تر را براساس استدلالشان بررسی دائمی کنیم تا دچار توهمات عظیم تر نشویم (گمان کنم، از "پوانکاره" فیلسوف/ریاضیدان این جمله را خواندم –یا چیزی شبیه به آن- که تفاوت فیلسوف با دیگران آنست که او یکبار برای همیشه از مقدمات گزاره هایش را رد و اثبات می کند).

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

مناجات همراه با ملکیان


مناجات مصطفی ملکیان


§         خدايا، انديشه‌ام را در مسيري معنوي و روحاني قرار ده، تا روحم را با تو درآميزم، و لذت ِ بودن ِ با تو را در لحظه لحظه‌ي زندگي‌ام دريابم.
§         خدايا، انديشه‌ام را چنان محكم‌ساز كه به حقيقت و عقلانيت متعهد باشم، و تنها بر پايه فهم و تشخيص خودم از زندگي، زندگي كنم، تا بتوانم از آنچه جامعه و ديگران از من مي‌خواهند فراتر بروم.
§         خدايا، به من بينشي عطا كن كه هيچ وقت خود را با ديگران مقايسه نكنم، بر آنهايي كه از من برتر هستند حسد نورزم، و بر آنها كه پايين ترند فخر نفروشم، و بر آنچه دارم قناعت كنم و همواره در اين انديشه باشم كه از آنچه در حال حاضر هستم، فراتر بروم.
§         خدايا، به من فهمي عطا كن تا تفاوتهاي خود با ديگران را دريابم، و بفهمم كه با شخصيت منحصربه فردي كه دارم قاعدتا زندگي اي منحصربه فردي نيز براي خود خواهم داشت، كه از جهاتي مي تواند متفاوت از زندگي ديگران باشد، مهم آن است كه به تفاوتهاي خودم و تفاوتهاي ديگران احترام بگذارم و زندگي ام را منطبق با آن چه هستم، شكل ببخشم.
§         خدايا، توانايي ِ عشق به ديگري را در وجودم بارور ساز، تا انسان ها را خالصانه دوست بدارم، و بهترين لحظات لذت زندگي ام، لحظاتي باشد كه بدون هيچ نوع چشمداشتي، خدمتي به همنوع ام مي كنم.
§         خدايا، مرا از هر نوع نفرت و كينه اي كه حوادث تلخ روزگار بر وجودم نهاده است، رها كن، تا با رهايي از نفرت و كينه، بتوانم ديگران را آنطور كه هستند، بپذيرم و دوست بدارم.
§         خدايا، فهم مرا از زندگي آنچان ژرف ساز تا قوانين آن را دريابم، و بفهمم كه در زندگي چيزهايي هست كه قابل تغيير نيست، قوانيني هست كه از آنها تخطي نمي توان كرد، تا ساده لوحانه نپندارم كه هر آنچه مي خواهم را مي توانم داشته باشم، و هر آنچه آرزو مي كنم خواهم داشت.
§         خدايا، اين توانايي را به من عطا فرما تا در لحظه لحظه زندگي ام، در لحظه حال و براي آنچه هم اكنون مي گذرد زندگي كنم، و زيبايي ها و شادي هايي كه هم اكنون از آن برخوردار هستم را با انديشيدن بيش از حد به گذشته اي كه ديگر پايان يافته است، و دغدغه بيش از حد براي آينده اي كه هنوز نيامده است، ناديده نگيرم.
§         خدايا مگذار كه در بند گذشته باقي بمانم، و چنان تعهد و دغدغه ي كشف حقيقت را در درونم شعله ور ساز كه هيچگاه بخاطر آنچه در گذشته حقيقت مي دانسته ام و آبرو ، حيثيت و شخصيت اجتماعي ام بدان وابسته است، از حقيقت هايي كه هم اكنون بدان ها دسترسي مي يابم، و ممكن است همه آنچه در گذشته حقيقت مي دانسته ام به چالش بكشد و بي اعتبار سازد‏، محروم نمانم.
§         خدايا، مرا به انضباطي دروني متعهد كن، تا بفهمم و بدانم كه هر كاري كه دوست دارم و از آن لذت مي برم را مجاز نيستم كه انجام دهم.
§         خدايا، كمكم كن تا عميقا دريابم كه زندگي بيش از آنچه اغلب مي پندارند جدي است، و براي هيچ انساني استثناء قائل نمي گردد، همه ما براي آنچه مي خواهيم و در آرزوي آن هستيم بايد تلاش كنيم و شايستگي و لياقت بدست آوردن آن را داشته باشيم. خدايا، به من بياموز كه بدون شايستگي و لياقت داشتن چيزي، نخواهم كه تو آن را از آسمان برايم بفرستي.
§         و در آخر ؛ خدايا، نعمت سكوت را بر من ارزاني دار ، تا در آن لحظاتي كه طنين زندگي روزمره در درونم آرام مي گيرد، نواي دلنشين و آرامش بخش حضور تو در روح و وجودم، مرا گرم و آرام سازد