۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

مناجات همراه با ملکیان


مناجات مصطفی ملکیان


§         خدايا، انديشه‌ام را در مسيري معنوي و روحاني قرار ده، تا روحم را با تو درآميزم، و لذت ِ بودن ِ با تو را در لحظه لحظه‌ي زندگي‌ام دريابم.
§         خدايا، انديشه‌ام را چنان محكم‌ساز كه به حقيقت و عقلانيت متعهد باشم، و تنها بر پايه فهم و تشخيص خودم از زندگي، زندگي كنم، تا بتوانم از آنچه جامعه و ديگران از من مي‌خواهند فراتر بروم.
§         خدايا، به من بينشي عطا كن كه هيچ وقت خود را با ديگران مقايسه نكنم، بر آنهايي كه از من برتر هستند حسد نورزم، و بر آنها كه پايين ترند فخر نفروشم، و بر آنچه دارم قناعت كنم و همواره در اين انديشه باشم كه از آنچه در حال حاضر هستم، فراتر بروم.
§         خدايا، به من فهمي عطا كن تا تفاوتهاي خود با ديگران را دريابم، و بفهمم كه با شخصيت منحصربه فردي كه دارم قاعدتا زندگي اي منحصربه فردي نيز براي خود خواهم داشت، كه از جهاتي مي تواند متفاوت از زندگي ديگران باشد، مهم آن است كه به تفاوتهاي خودم و تفاوتهاي ديگران احترام بگذارم و زندگي ام را منطبق با آن چه هستم، شكل ببخشم.
§         خدايا، توانايي ِ عشق به ديگري را در وجودم بارور ساز، تا انسان ها را خالصانه دوست بدارم، و بهترين لحظات لذت زندگي ام، لحظاتي باشد كه بدون هيچ نوع چشمداشتي، خدمتي به همنوع ام مي كنم.
§         خدايا، مرا از هر نوع نفرت و كينه اي كه حوادث تلخ روزگار بر وجودم نهاده است، رها كن، تا با رهايي از نفرت و كينه، بتوانم ديگران را آنطور كه هستند، بپذيرم و دوست بدارم.
§         خدايا، فهم مرا از زندگي آنچان ژرف ساز تا قوانين آن را دريابم، و بفهمم كه در زندگي چيزهايي هست كه قابل تغيير نيست، قوانيني هست كه از آنها تخطي نمي توان كرد، تا ساده لوحانه نپندارم كه هر آنچه مي خواهم را مي توانم داشته باشم، و هر آنچه آرزو مي كنم خواهم داشت.
§         خدايا، اين توانايي را به من عطا فرما تا در لحظه لحظه زندگي ام، در لحظه حال و براي آنچه هم اكنون مي گذرد زندگي كنم، و زيبايي ها و شادي هايي كه هم اكنون از آن برخوردار هستم را با انديشيدن بيش از حد به گذشته اي كه ديگر پايان يافته است، و دغدغه بيش از حد براي آينده اي كه هنوز نيامده است، ناديده نگيرم.
§         خدايا مگذار كه در بند گذشته باقي بمانم، و چنان تعهد و دغدغه ي كشف حقيقت را در درونم شعله ور ساز كه هيچگاه بخاطر آنچه در گذشته حقيقت مي دانسته ام و آبرو ، حيثيت و شخصيت اجتماعي ام بدان وابسته است، از حقيقت هايي كه هم اكنون بدان ها دسترسي مي يابم، و ممكن است همه آنچه در گذشته حقيقت مي دانسته ام به چالش بكشد و بي اعتبار سازد‏، محروم نمانم.
§         خدايا، مرا به انضباطي دروني متعهد كن، تا بفهمم و بدانم كه هر كاري كه دوست دارم و از آن لذت مي برم را مجاز نيستم كه انجام دهم.
§         خدايا، كمكم كن تا عميقا دريابم كه زندگي بيش از آنچه اغلب مي پندارند جدي است، و براي هيچ انساني استثناء قائل نمي گردد، همه ما براي آنچه مي خواهيم و در آرزوي آن هستيم بايد تلاش كنيم و شايستگي و لياقت بدست آوردن آن را داشته باشيم. خدايا، به من بياموز كه بدون شايستگي و لياقت داشتن چيزي، نخواهم كه تو آن را از آسمان برايم بفرستي.
§         و در آخر ؛ خدايا، نعمت سكوت را بر من ارزاني دار ، تا در آن لحظاتي كه طنين زندگي روزمره در درونم آرام مي گيرد، نواي دلنشين و آرامش بخش حضور تو در روح و وجودم، مرا گرم و آرام سازد

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

در باب فرهنگ


در اینجا فرهنگ براساس نظریه ی کارکرد گرایی که معتقد است، مهمترين كاركرد فرهنگ تأمين نيازهاي بشر است، تحلیل می شود.
ما در ساحت روان با نیازها و خواسته هایی (که مربوط به درون است) روبه رو ایم و امکاناتی در بیرون داریم، رابط بین این دو قسمت را فرهنگ بر عهده دارد، نیاز به کالری (غذا) در همه مشترک است ولی فرهنگ است که یکی غذای دریایی ویا ایرانی ویا گیاهخواری و یا همبرگر را ترجیح می دهد (در باره ی نیازهای سطح بالاتر نیز همین قاعده وجود دارد).
در بسیاری از نیازها مجبوریم تنها در چارچوب فرهنگ عامه رفع نیاز کنیم (البته از استثنا بگذریم که افرادی چارچوب پیش گفته را به حداقل ممکن می رسانند).
در آغاز، فرهنگ قدرتش را از ایده ایی می گیرد، ایده ایی که نیازی را بهتر مرتفع کرده است. اما در ادامه  فرهنگ قدرتش را از عاملینش می گیرد و عامه نیز  قدرتشان را از فرهنگ (رابطه دو سویه و دایره ایی است). کم کم وقتی فرهنگی نهادینه میشود (قدرت میگیرد) از قدرت عقلانی شکل گیری اولیه-اش مستقل ومستقل تر میشود، طوریکه حتی فرهنگی می تواند به ضد خود نیز تبدیل شود و عاملینش نسبت به چرایی انجام آن فرهنگ کاملا بیگانه و ناآشنا شوند.
پس بسیار طبیعی ست که با تغییر غیر قابل اجتناب ِزمان و زمانه، رفع نیاز جدید (فرهنگی جدید) باید جای قدیمی تر را بگیرد. اما قدرت و ضد عقلانیت گشتن ِاشاره رفته ی فرهنگ گذشته (سنت) مانع فرهنگ جدید می گردد و نزاعی بین این دو شکل می گیرد و کم کم برای عاملین (به خصوص برای پیشگامان) وجود یا عدم وجود ِایده ی ِعقلانی ِابتدایی پر رنگ می شود و دو فرهنگ در عقلانیت کارکردی -شان وزن میشوند و سرانجام یکی پیروز می گردد و دوباره مدل اشاره رفته غالب می شود ( البته این نزاع را ما در سطح محسوس به نزاع بین پیشگامان و سنت گرایان هر فرهنگی شاهد هستیم ولی نزاع واقعی بین دو ایده است)
آنقدر مثال زیاد است اما برای مثال زبان فارسی، زبان به عنوان بخش بزرگی از فرهنگ کارکرد ِ ارتباطی دارد و زبان فارسی کارکردش را به خوبی تا دنیای معاصر بر نشان داده است. اما جهانی شدن و نیاز به ارتباط فرا-فارسی زبانی، نیاز به زبانی بهتر (از لحاظ کارکرد ِبهتر ارتباطی) را برای ما مطرح می شود که همان زبان انگلیسی است، که کم کم بر تمام زبانها غالب می گردد.