۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

آزادی همه چیز است

آزادی سیاسی به معنای افزایش کمی وکیفی درحق انتخاب شهروندان اجتماع است.
گزاره اصلی: مخالفان آزادی، همواره آزادی را فسادآور وکمینگاه اشتباهات و پرتگاه اجتماع می دانند.
گزاره فوق نادرست است: مخالفان آزادی هیچگاه در واقع مخالف آزادی نیستند!به عبارت دیگر آنها خواهان کمترین آزادی برای شهروندان وبیشترین آزادی(آزادی مطلقه)برای یک گروه یا یک فرد هستند،پس عبارت را می شود اینگونه صحیح کرد" مخالفان آزادی حداقلی(یعنی مشروط )اکثریت جامعه وموافقان آزادی حداکثری (یعنی مطلقه)رهبر سیاسی " خوب اگر توضیحات آنالیز شود به تناقض در گزاره اصلی فوق پی می بریم .چرا که آزادی اگر آنقدر بد است چرا برای فرد یا گروهی خوب است؟ واگر خوب است برای شهروندان بد است؟ آزادی چگونه چیزیست؟ من هم معتقدم آزادی شرط لازم اشتباه /فساد/گناه/قبح اخلاقی است.اما در عین حال معتقدم آزادی شرط لازم صحت/پاکی/ثواب/خیر اخلاقی نیز هست . پس آزادی شرط لازم همه چیز است وکسانیکه آزادی یا از کس یاکسانی سلب میکنند ،همه چیز را از آنان سلب نموده اند.(منظورم فقط دولت های استبدادی نیست ،تک تک ما بعنوان دوست،شهروند،همسر،خانواده...میتوانیم آزادی را به دیگران بشارت دهیم یا سلب آزادی را)

قصه دوست داشتن

کودک که بودم روزی کودکی راهش راگم کرد،کمکش کردم .خانه اش را پیدا کرد، اما بعد متوجه شدم خود راه را گم کرده ام.

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

در مدح و ذم محافظه کاری

آیا محافظه کاری یا آنچه که در ایران به مشی اعتدال شهره است ،همواره روش خرد پذیری است؟ ادعای ام اینست که ،محافظه کاری دارای حسن ذاتی نیست ،بدین معنا محافظه کاری مطلوب است زمانیکه در نظر،با ابهام وعدم قطعیت در انتخاب روبه رو باشیم. پس هر چه گذاره ایی صدق نظری کمتری داشته باشد در عمل محافظه کاری عمل مطلوب تری خواهد بود وبلعکس. --فقط زمانی افراد یا احزاب می توانند ،محافظه کاری را عملی همواره مطلوب بدانند. که در معرفت شناسی طرفدار سر سخت نسبیت گرایی باشند(البته از خود نقد کنندگی عبارت اخیر می گذریم ونتایج مترتب بر این رویکرد را بسط نمی دهیم) در غیر اینصورت، یعنی نداشتن نسبیت گرایی سر سختانه این ادعا ،ادعای خرد پذیری نیست.
انتشار پیام

۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

god is dead-nietzsche

ديوانه
نشنيده ايد داستانِ آن ديوانه را که در روشنایِ روز با فانوسِ افروخته به بازارگاه دويد و پيوسته فرياد می‌زد که، «من خدا را می‌جويم! من خدا را می‌‌جويم!»؟ و چون آن جا بسياري گردِ هم ايستاده بودند که خدا را باور نداشتند، سخت خنده برانگيخت. يکي گفت، «مگر رفته و گم شده؟» ديگری گفت، «نکند بچّه بوده و راه‌اش را گم کرده؟ يا رو پنهان کرده؟ يا از ما می‌ترسد؟ يا رفته و کـَشتی گرفته و به دياري ديگر زده؟» اين گونه ميانِ خود هياهوکنان خنده سر می‌دادند. امّا ديوانه به ميانِ ايشان پريد و خيره‌ـ‌‌خيره در ايشان نگريست و بانگ برآورد که، «کجا رفته است خدا؟ من شما را می‌گويم: ما او را کشته ايم! شما و من! ما همگی قاتلانِ او ايم . امّا چنين کاري چه گونه از ما سر زد؟ چه شد که توانستيم دريا را سَر کشيم؟ چه کس ما را اسفنجي داد که با آن افق را سراسر فروشوييم؟ هيچ می‌دانستيم چه می‌کنيم آن گاه که اين زمين را از خورشيد‌ـ‌اش جدا می‌کرديم؟ اکنون به کدام سو روان است؟ ما خود به کدام سو روان ايم؟ آيا نه به دور از همه‌یِ خورشيدها؟ همواره درنمی‌غلتيم؟ به پشت، به پهلو، به پيش، به اين سو و به آن سو؟ کجا ديگر فرازي در کار است و فرودي؟ آيا نه چنان است که در يک هيچِِ بی‌پايان سرگشته ايم؟ مگر این دَمِ فضایِ تهی نيست که بر ما می‌دمد؟ سردتر نشده است؟ شب آيا مدام پيش‌تر نمی‌آيد و شب‌تر نمی‌شود؟ مگر نمی‌بايد در روشنایِ روز فانوس افروخت؟ های‌‌ـ‌هویِ گورکنان هيچ به گوشِ‌ِمان نمی‌رسد، که دارند خدا را به خاک می‌سپارند؟ از آن گـَنديدگیِ خدايانه هنوز هیچ بويي به ما نمی‌رسد؟ --- زيرا که خدايان نيز می‌گندند! خدا مرده است! خدا مرده می‌ماند! این ما ايم که او را کشته ايم! چه گونه خود را آرام خواهيم بخشيد، ما، خون‌ريزترينِ خون‌ريزان؟ قدسی‌ترين و تواناترين چيزي که جهان تاکنون داشت در زيرِ کاردهایِ ما غرقه به خون است--- اين خون را که از ما خواهد شست؟ با کدامين آب خود را پاک توانيم کرد؟ کدامين جشنِ گناه‌شويان، کدامين بازیِ مقدّس را می‌بايد [برایِ شستنِ آن گناه] بنياد کنيم؟ چنين کاري آيا ستـُرگ‌تر از آن نيست که ما را درخور باشد؟ ما خود آيا نمی‌بايد خدايان شويم تا درخورِ آن بنماييم؟ کاري از اين کارِستان‌تر نبوده است--- و همانا آن که از پیِ ما پا به جهان بگذارد، به سببِ چنين کارِستاني از آنِ تاريخي والاتر خواهد بود؛ والاتر از هر تاريخي که تاکنون بوده است!--- اين جا ديوانه خاموش شد و باز در شنوندگان‌اش نگريست. آنان نيز خاموش بودند و شگفت‌زده در وی می‌نگريستند. سرانجام فانوس را بر زمين زد٬ چنان که خُرد و خاموش شد. آنگاه گفت، «بسي زود آمده ام. زمانه هنوز زمانه‌یِ من نيست. اين رويدادِ شگرف هنوز در گشت‌ـ‌وـ‌گذار است و در گردش--- و هنوز به گوشِ آدميان نرسيده است. آذرخش و تندر را زماني بايد؛ نورِ ستارگان را زماني بايد؛ کارِستان‌ها را زماني بايد تا ديده و شنيده شوند. اين کارستان هنوز از دورترين ستارگان نيز از ايشان دورتر است--- و با اين همه، کار کارِ ايشان است!"
آورده اند که ديوانه همان روز خود را به گونه‌گون کليساها درانداخت و سرودِ «آرامشِ ابدی خدا را باد» سر داد. چون گريبان‌اش را گرفتند که چه می‌گويد، تا او را بيرون اندازند، در پاسخ چيزي جز اين نگفت که، «آخر اين کليساها چيستند اگر که گورستان و گورخانه‌یِ خدا نيستند؟»

پژواکِ معنايیِ سَبک در کارِ نيچه

پ ن:نیچه مانند معلمی سخت گیر، به من انتقاد به ساختارها -قدرت-را آموخت نه ساختار فکری خاصی را یا گزاره ایی که شورمندانه ،آدمی احساس دانایی کند وهمه یه اینها را با زبان پتک گونه اش انجام داد.{البته مانند هر انسانی به او نیز نقدهایی وارد است که بسیارنیز گفته شده است}

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

رنج وزندگی

زندگی با درد ورنج توامان است،کسانیکه به لطایف الحیل از این واقعیت فرار می کنند ،خود را فریب داده اند. پس از پذیرفتن رنج باید تمام سعی برکاهش رنج های قابل اجتناب باشد وتبدیل کردن آن به شادی .ودرباره رنج های غیر قابل اجتناب کاری جز مدیریت خود وشکیبایی نداریم.. {رنج یعنی میزان شکاف بین مطلوبهای ما وممکنات ما}