۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

قصه دوست داشتن

کودک که بودم روزی کودکی راهش راگم کرد،کمکش کردم .خانه اش را پیدا کرد، اما بعد متوجه شدم خود راه را گم کرده ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر