۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

خطای سیستماتیک درقضاوت اخلاقی

اساسش این مقاله است: http://zamaaneh.com/idea/2010/02/post_654.html
"چگونه آدم‌های خوب شر می‌شوند"؟ آدم خوب-اخلاقی-کیست؟هر فردی است که دایره ممکنات اش را به خاطر اصول اخلاقیش کوچکتر کند. پس کسی را برای مثال می توانیم، دارای فضیلت عدم "شکنجه یا تجاوز به دیگری" بدانیم که در دایره ممکنات اش ،قدرت وتوانایی شکنجه ی غیر باشد ولی او به خاطر پایبندی به اصولش از انجام ان عمل سرباز زند.بدیهی است فردی که توانایی(*) شکنجه را ندارد -چون اخلاق در حوزه افعال اختیاری و ارادی با معناست -نمی توانیم درباره خوب بودن یا نبودن او نسبت به ان عمل وانجام دادن یا ندادنش قضاوتی کنیم.
درعدم توجه به این مسئله مشخص ،فجایع بزرگی رخ داده وخواهد داد!
چند کشور را میتوان مثال زد که با رنجهای بسیار دیکتاتوری را سرنگون کردند اما با دست خودشان دیکتاتور دیگری را نشاندند . (چون فرض میکردن آن رهبر ِ شجاع وآزاده که مملو از فضیلت اخلاقی وخیرمی نمود به محال است به شَرور دیگری تبدیل شود ،حال که با به در کردن دستش از آستین قدرت متوجه شدن همه قضاوت ها به خطا بود) مرادم از فجایع فقط در حوزه اجتماعی _سیاسی نیست ،درباره قضاوت درباره دیگران نیز این اصل صادق است.باید بر اساس ممکنات وچگونه عمل کردن انها در ان حوزه تصمیم کرد وبا دقت واحتیاط درباره افزایش دایره ممکنات انها قضاوت کرد.(برای مثال در ارتقای پست سازمانی کارمند/در انتخاب دوست وهمسر و...)حتی درباره میزان رعایت اخلاقیات خودمون هم همینطور!
  • *منظورم از توانایی نداشتن این است که برای مثال، سیستم قضایی _دولتی با مجازاتها جلوی این خشونت ها را می گیرند وفرد به دلیل ممانعت قانونی چنین عملی را مرتکب نمی شود ونه به دلیل اصول اخلاقیش!(دقیقا به همین علت با شل شدن قوانین مبتنی بر حقوق بشر-وحتی تایید در خفا واشکاربه نقض ان- نظامهای توتالیتر چنین شاهد تجاوز ،شکنجه،چماق زنی و... هستیم )

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

مناسک دینی با معنا یا بی معنا؟

مناسک دینی از دو حالت خارج نیست، یا خود عمل(حرکت)برای فرد ارزشمند وراضی کننده است یا انکه آن حرکات تنها نمادین است . رای من اینست که اکثر عاملان به مناسک دینی کار خود را نمادین میدانند . نمادی از شکرگذاری، اقرار به بندگی، طلبی داشتن ، نوعی بیان عشق به خالق است.
نماد چیست؟
انسانها برای رساندن پیام از نماد استفاده میکنند، برای مثال شما برای اینکه دوستی وعشق خود را به محبوبتان نشان دهید، از نماد گل سرخ استفاده میکنید وسایر نمادهای دیگر مثل همین زبان که من در حال استفاده از آن برای دادن پیام هستم!
باری، پیامها در دنیای انسانی کاربرد دارند . منظورم دنیایی است که شما کنترلی در اذهان دیگران ندارید واز ذهن دیگران بی خبر، بدیهی است که در صورتیکه ما می توانستیم ذهن دیگران را بخوانیم، زبانی و نمادی خلق نمیشد.
اما در رابطه ی انسان و خدا چطور؟
خدا که دانای مطلق است وبر اذهان ما حاضر،در این رابطه ی شکوهمند نمادسازی چه معنایی دارد؟ یا شما در ضمیر خود احساس بندگی، شکر گذاری وعشق به او دارید که آگاه مطلق نیز به آن آگاه است ونمادی برای واسطه لازم نیست ویا اینطور نیست که این عدم صداقت ویکپارچگی در عالم انسانی شاید راه گشایی کند! در عالم الهی بی معناست.

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

علوم انسانی در ایران

چند نقد وپاسخ:
1/آیا علوم انسانی علم است؟
بدون اینکه وارد پیچیدگی ملاک علمی بودن بشویم ،اگر علم را شناخت میزان رابطه ی متغیرها بدانیم ،علوم انسانی علم است والبته چون انسان ویژگیهای: دارای خودآگاهی ،فرهنگ، میزانی از اختیار،هدف،معجونی از نیازها،یادگیرنده ودگرگون شونده،دارای میزانی ومحدوده ایی از اطلاعات ،تحت تاثیر ژنها وهورمونها و... رفتار میکند .بواقع کنترل تک تک عوامل سخت است وکاملا متفاوت از برای مثال شیمیدانی که رفتار فلز خاصی را در دمای متفاوت کنترل میکند،میباشد .در سرای علوم انسانی ساده انگاری -یعنی فروکاهیدن متغییرهای تاثیر گذار به میزان قلیل و کاریکاتوری بر خورد کردن با متغییرها،همینجا نکته ی مهم دیگری را می توان در اختلاف موضوعی علوم انسانی با سایر علوم پیدا کرد ،هر علمی نیاز به مدلسازی دارد ومدلسازی یعنی ساده سازی این آفت بزرگی است در علوم انسانی اگر این ساده سازی غیر قابل اجتناب ،مثال ساده انگاری باشد- بسیار رخ میدهد.

نکته دیگر اینست که در علوم انسانی با مفاهیم انتزاعی بیشتری روبه رو ایم تا مفاهیم عینی وخوش تراش.مورد دیگر مسائل اخلاقی که دست پژوهشگر را در کنترل هر آنچه که بخواهد میبندد.

بواقع محقق، در این علم باید سطح ضریب هوشی ،اهل ممارست ودقت وتواضع علمی بیشتری باشد.

2/علوم انسانی کاربردی نیست؟
اگر منظور از کاربردی بودن ،کاهش رنجهای آدمی باشد بواقع این علم کاربردی و به درد خور است!

یک مهندس خوب ،پل خوب یا خانه ایی راحت یا ماشینی زیبا میسازد وبسیار بدرد میخورد .همچنین روانشناس خوب انسانی شاد ،جامعه شناس خوب جامعه ایی آزاد ،مدیر واقتصاددان خوب رفاه ما را ،عالم سیاسی منافع ملی ما رامیسازند.(البته بر عکس اش نیز بسیار مخرب است 50 میلیون نفر برسر نژادپرستی که خطا یا ساده انگاری در تبیین رفتار آدمی است وتئوری داروینیسم اجتماعی هیتلری تلف میشوند ورنج میبرند)

اما قبول دارم کاربردهایش دیریاب تر ،بلند مدت تر وذهنی ترست. برای عوام این کاربرد ها بیهوده تر از ساختن برج میلاد است!البته این منتقدان حتما به شاخه ی بزرگ دیگری در علم که علوم پایه باشد باید چنین نقدی را وارد کنند غافل از انکه آن متریال وخوراک سایر دانشهای کاربردی تر را فراهم میکنند.

نباید فراموش کرد تاثیری که روشنفکران -همان عالمان انسانی عصر رنسانس و روشنگری-در غرب فعلی ودر کل در مدرنیته داشتند کتمان نکردنی ست .نکته ی دیگر کمک علوم انسانی به شناخت بیشتر ما در علوم غیر انسانی ،چرا که فاعل انسانی در شناخت نیز انسان است ودر نتیجه غیر مستقیم مثل علوم پایه بر سایر علوم تاثیر گذارخواهد بود(برای مثال دراین زمینه می توان به نظریات کوهن اشاره کرد)
3/علوم انسانی دینی ممکن است؟
پیش فرض علم این گزارها است: "موضوع شناخت می تواند در حوزه معرفت قرار گیرد" -رندان به این پیش فرض سکولار وکاملا غیر قدسی توجه دارند-برای مثال کائنات شناس فرضش اینست که هم ممکن است وهم می تواند از چیستی شکل گیری کائنات سر دربیاورد .کارکرد دین در این پسوند چیست؟ اگر پیش فرض را حد یا رد میکند آنگاه خود علم وسعی عالمانش غیر منطقی میشود وعلم دیگر بلاموضوع میگردد! اگر حد نمی کند که اضافیست وحشو!
این همه جفا به علوم انسانی در ایران وبخصوص در این سی سال اخیر، چرا؟
موارد اختلاف زیاد است، اما به نظر من این موارد است:*/همانطور که در 3 اشاره رفت علم ذاتا سکولار وتقدس ها را کنار میزند و این با حالت قدسی ومذهبی که نظام برای خود دست وپا کرده یا میکند منافات دارد **/حکومتهای غیر دموکراتیک همواره برای اینکه خود را مشروع –مورد قبول اجتماع- نشان دهند یا حفظ کنند با هرگونه عملی که مشروعیت زدایی کند مخالف ومبارزه میکند وهمانطور که در 3 بحث شد علم به صورت کلی وعلوم انسانی به مرتبه اولی نه تنها سکولار است بلکه به سکولار شدن بیشتر هم می انجامد ،مشخص است برای یک نظام دینی این علم یک قاتل تدریجی است ***/برای روحانیون که همواره پایگاه اجتماعی داشتند وگروه مرجع حساب میشدند رقیبی پیدا شده است . برای مثال افراد مدرن برای گرفتن پاسخهایی درباره نداشتن اضطراب ،آرامش ،زندگی زناشویی بهتر،مشاوره ازدواج به روانشناس مراجعه میکنند نه روحانی ****/علوم انسانی در عین تبیین هستها نگاهی به بایدها یا مطلوب ها دارد و این برای صاحبان قدرت که جامعه فعلی را مطلوب میدانند یا مطلوب سازی را خطرناک میدانند- چون نقد واعتراض به وضع موجود را در پی دارد- گران است ،مثال: اقتصاددانها فضای اقتصادی را ناسالم میدانند و فضای سالم را فضایی اثبات میکنند که دولت کمترین نقش را در فعالیت اقتصادی داشته باشد ،مشخص است که این مطلوب سازی ،مطلوب حاکمان نیست *****/مورد بسیار مهمتر این قدرتمندان در پستوی ذهنشان عوام گونه می اندیشند ودر توهم ِ جهل مرکبشان خود را دانای کل ومستغنی میدانند ،در نتیجه پیچیدگی ،اقرار به نادانی برایشان دشوار است ،راحترین کار چیست ؟پاک کردن صورت مسئله !حذف علوم انسانی!

یک نکته در سلوک اخلاقی

چندی پیش اتفاقی به جمله ایی از فیلسوف سیاسی واقع گرا یعنی ماکیاولی برخورد کردم ،با این مضمون:
انجام فضایل اخلاقی برای دولتها دشوار ولی اظهار آن بسیار سودمند است.
البته نظر ماکیاولی درباره دولتهاست اما در زندگی فردی نیز بسیار مصداق دارد. هر چند که اکثر انسانها در زندگی فردی نیز رفتار سیاسی دارند(منظور از رفتار سیاسی مجموعه کنشهایی است که برای حفظ یا دستیابی به قدرت صورت میگیرد) نکته در این هستها که اشاره شد ،این "چه باید کرد ؟" است،که در سلوک اخلاقی عمل اخلاقی مقدم بر اظهار فضایل اخلاقیست .-والبته حسن فاعلی ونیت اخلاقی نیز شریفتر از عمل است- البته در حوزه کنش اجتماعی نیز ملاک "عمل" ِنمایندگان،احزاب و... است وگرنه به تعبیر سایه:
از داد وداد آن همه گفتند و نکردند/یا رب چقدر فاصله دست وزبان است

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

اگر دانه ی جویی از دهان مورچه ای در قلمرو حکومت من از روی ظلم بگیرند،پسر ابی طالب مسئول آن است.

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

پیامبر در بستر اجتماع

اگر قبول داشته باشیم -که بنظرم بدیهی است- آنچه ما از پیامبری-لااقل در ادیان بزرگ- میدانیم در واقع طی فرایند سه گانه ِ:
1/برگزیدگی پیامبر 2/ابلاغ رسالت 3/پذیرش افراد
است. پیامبرنظرش را-با تسامح خداوند را-با در نظر گرفتن فرهنگ اجتماع خود طوری باید بیان میکرد، که هم تغییرات ایجاد شود وهم طوریکه افراد آن را پس نزنند- پیامبر اسلام نمی توانست کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان را در سوره نسا بیاورد!-به نظرم مورد 3 بسیار تعیین کننده است ،تارخ شاهد دعوی پیامبری بسیار بود اما به ندرت این فرایند کامل میشد.

۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

آرزوست

هرکس که زنده است ،به امیدی زنده است وگرنه راه خودکشی آسان وارزان است ! به چه امیدی میزه ام چنین با رنج ها! بیشترین امیدی که دارم در جنبه شخصی تر وبا این اولویت: اینست که دوستی بیابم که عمیقا با ودر بودنش شاد باشم ،عشقی دو طرفه وعمیق وانسانی واخلاقی و روشنفکرانه وآزادی بخش وبلعکس هر چیزی که با گذشت زمان مطلوبیتش کاهش می آید ،رو به فزونی گذارد... دیدن و گفتگو با دیگران ودوستان به خودی خود برایم آرام ولذت بخش است ولی اگر در دام ایدال گرایی نیفتم خصلتهای فوق را نداشته اند .امید دیگرم شناخت ژرف ترهستی است .امید کمتر شخصی ام ،امیدی ست که بعلت راه سبز به آینده ایران به آن دلبسته ام وامید کلان ترم نسبت به راهیست که گمان می کنم گذشتگان رفته اند وبشریت را در آن نهاده اند وآن مدرنیته است وحاکمیت انسان وعقل وآموزش ورفاه و اخلاق ولذت بیشتر در آن راستا . درباره امید اولم به شدت با مولانا وبخصوص این غزل همزاد پنداری میکنم:
  • بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست/ بگشای لب که قند فر آوانم آرزوست/ ای آفتاب حسن‌ ٬ برون آ ٬ دمی ز ابر/ کان چهره مشعشع تا بانم آرزوست/ بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز/ باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست/ گفتی ز ناز : بیش مرانجان مرا ٬ برو!/ آن گفتنت که بیش مرانجانم آرزوست/ وان دفع گفتنت که برو ٬ شه به خانه نیست/ وان ناز و باز و تندی در بانم آرزوست/ این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا/ من ماهیم ٬ نهنگم ٫ عمانم آرزوست/ یعقوب وار وا اسف ها همی زنم/ دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست/ والله که شهر بی تو مرا حبس می شود/ آوراگی کوه و بیابانم آرزوست/ زین همرهان سست عناصر دلم گرفت/ شیر خدا و رستم دستانم آرزوست/ جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او/ آن نور روی موسی عمرانم آرزوست/ زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول/ آن های و هوی و ٫ نعره مستانم آرزوست/ گویا ترم ز بلبل ٫ اما ز رشک عام/ مهرست بر دهانم و ٫ افغانم آرزوست/ دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر/ کز دیو و دد ملولم و ٫ انسانم آرزوست/ گفتند یافت می نشود ٫ جسته ایم ما/ گفت آن که یافت می نشود ٫ آنم آرزوست/ هر چند مفلسم ٫ نپذیرم عقیق خرد/ کان عقیق نادر ارزانم آرزوست/ پنهان ز دیده ها و ٫ همه دیده ها از اوست/ آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست/ خود ٫ کار من گذشت ز هر آرزو و آز/ از از کا و از مکان ٫ پی ارکانم آرزوست/ یک دست جام باده و یک دست جعد یار/ رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست/ من رباب عشقم و ٫ عشقم ربابی است/ وان لطف های زخمه رحمانم آرزوست/ بنمای شمس مفخر تبریز ٬ روز شرق/ من هدهدم ٬ حضور سلیمانم آرزوست/

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

هویت ساختنی است نه بدست آوردنی

هویت یا منیتی که ما در خود احساس میکنیم ،چگونه باید باشد؟
به نظرم هویت دو نوع است :
  1. هویتهایی که ما از بیرون از خود بدست می آوریم ودر واقع عاریتی است .
  2. هویتهایی که هر فرد برای خود می سازد واز درون فرد شکل میگیرد.
حال به پرسش فوق می پردازیم،ابتدا باید هویتها را درونی کنیم، یعنی 1ها را به 2 تبدیل کنیم ،انگاه براساس استدلال آن را قبول یا رد کنیم .اینرا می توان تبدیل هویتهای عاریتی به اصیل دانست. پ ن:عبارت عنوان را مجتهد شبستری در مباحث اخیربیان داشتند وعینا نوشتم.