۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

آمده بودی
سرخی ِ گل روی لبت
گرمای ِعجیب ِ بدنت
من
من
نبودم،
سرد بودم
خاطره می گوید، این روزها
نیامدن
ندیدن
نماندن
او

۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

روشنفکری و انزوا


روشن نگری، خروج آدمیست از نابالغی به تقصیر خویشتن خود. نابالغی، ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دیگری ]تقلید[. به تقصیر خویشتن است این نابالغی، وقتی که علت آن نه کمبود فهم، بلکه کمبود اراده و دلیری در به کار گرفتن آن باشد بدون هدایت گری ]تقلید[ - ایمانوئل کانت*

تعاریف گوناگونی برای کیستی "روشنفکر" و چیستی عمل ِ "روشنفکرانه" وجود دارد، اما ترجیح می دهم با یک نگاه روانشناسانه تر مدعی شوم که: روشنفکر کسی ست که بیش و پیش از هر نیازی، در راه ارضای نیاز ِ دانستن و تحقق خود (نیاز به خود شکوفایی) گام بر می دارد. این دو نیاز (که بسیار نزدیک به هم هستند، بدین معنا که روشنفکر می خواهد بداند تا بهترینها و مستدل ترینها را بیابد و در خود و در بیرون بیافریند) عمل روشنفکرانه را به زیست با دلیل نزدیک و با جامعه ایی با زیست ِعلت مند دور می سازد. او نرم نرمک از فرهنگ ِبومی بیگانه می گردد و با انسانها غریب و غریب تر می شود (به قول سایه زبان حال روشنفکر: "...چه گویم که غریب است دلم در وطنم" می شود).
دلیل هم همانطور که اشاره رفت، تولد و ساختن ِ خود ِاصیل ِخود است (خود به معنای وسیع یعنی نظام سیاسی خود، نظام اقتصادی خود، نظام خانوادگی خود، دین خود، نظام آموزشی خود، نظام حقوقی خود و... تا خودهای کم اهمیت تر شاید، مثل طرز بیان خود، روش رانندگی خود، طرز راه رفتن خود، لباس پوشیدن خود و... {و به تعبیر کانت رسیدن به درجه "خود اندیشی" ست})
این انزوا شاید سنگین باشد، چرا که سایر نیازها نیز هستند و یکی از آنها که با انزوا کمی جور در نمی آید، نیازهای اجتماعی و نیاز به تعلق (به فرد، گروه و ...) است. این ساختن خود همانطور که گفته شد، خود متفاوتی از دیگران را رقم می زند و رفتار اجتماعی - تنها در چارچوب رعایت ادب اجتماعی در کنش با دیگران می ماند و - عمیق نمی شود.
شاید یک ترس همین انزواست (در کنار ترس از برهم خوردن عادتها)، که کانت می گفت در کار بردن فهم خویش دلیر باش (sapere aude!)

*برای خواندن مقاله کوتاه ایمانوئل کانت رجوع کنید به: در پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟

۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه


دو پست قبل درباره یک حالی صحبت کردم که در واقع بهت، بغض، فکری ست و رفتار معمول پس از آن که، اشکی و همه و همه نوعی واکنش به عظمت و زیبایی یک عمل انسانی در بدترین موقعیت قابل تصور است. اما مرادم ار این تکرار تنها و تنها شریک کردن شماست در یک نمونه -اش:
·         پارسال بود که اتفاقی از کسی شنیدم این ماجرا را و هنوز  که به نوعی آن را به خاطر می آورم همان حال را دارم، ماجرا بر می گردد –تا جایی که به خاطر می آورم – به سالهای اول انقلاب، بعضی به اصطلاح انقلابیون وارد خانه ایی می شوند (خانه ایی که زنی به همراه کودک/کودکانش در آن زندگی می کرد/می کردند و همسر آن خانم {که گویا کاملا رابطه ایی عاشقانه باهم نیز داشتند} به علت بهایی بودن به زندان بود – یا اعدام شده بود.) آن انقلابیون شروع به تفتیش و خرابکاری می کنند، یکی از آن افراد تصمیم می گیرد که لوستر روشن آویزان از سقف را پایین بکشد، ناگاه آن خانم فریاد می کشد و می گوید: چه می کنی؟ صبر کن تا خاموشش کنم! آخه برق می گیرد-ات.
آن فرد با شنیدن این جمله کاملا شوکه می شود و در همان حال می نشیند و به دوستانش می گوید: ما داریم، چه می کنیم؟

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

کنش سیاسی، خرسندی و ناخرسندی هایش

دو نکته کوتاه در باب سیاست ورزی:
  1. انسان سالم، دارای فلسفه هایی واقع گرایانه و همچنین آرمانهایی در زندگیست و یکی از این فلسفه ها و آرمانها ارتباط پیدا می کند به نهاد سیاست، به عبارت دیگر شخصیتهای سالم نسبت به رفتارهای سیاسی کشورش، منطقه و جهان بی تفاوت نیست و سعی در شناخت آن دارد و در مرحله بعد دارای آرمانهایی در فلسفه سیاسی خود است که می تواند درباب آن استدلال نماید، پس اگر کسی هستید که 1) بی تفاوت درباب چیستی و چرایی رویدادهایی سیاسی نیستید و 2) دارای آرمانهایی در حوزه فلسفه سیاست هستید و در نهایت 3) تمام سعی خود را می کنید که بر دیگران و در نهایت جامعه تاثیر مثبتی بگذارید و در حد توانایی های معمولی یک شهروند سعی بر رسیدن جامعه به آرمانهای مطلوب ِ مستدل خود دارید، باید به خود افتخار کنید و اگر چنین نیست سعی در به وجود آوردنش داشته باشید.
  2. سیاست ورزی می تواند دو عمل متفاوت،  ولی نه متضاد باشد. در معنی اول به معنای مجموعه کنش هایی ست که در جهت کسب قدرت صورت می گیرد و در معنی دوم مجموعه کنش هایست که در جهت رسیدن به یک نظام سیاسی مطلوبی است که می تواند رنج شهروندان را کاهش و لذت آنان را افرایش دهد. مرادم در اینجا سیاست ورزی به معنای دوم است.
 چند مسئله و راه حل درباره عمل سیاسی
  1. عمل سیاسی باید از عقلانیت عملی منتج شود، به عبارت دیگر سودهای بر آمده از عمل سیاسی ( مقدار کاهش رنج شهروندان و افزایش لذت آنان از زندگی)  باید از هزینه های عمل سیاسی بیشتر باشد. دقیقا به همین دلیل درست ترین عمل گاهی بی عملی ظاهریست (که صد البته در باطن با بی تفاوتی سیاسی متفاوت است)، جائیکه مجموعه شواهد از اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی حکم می کند هیچ کنش ِ ظاهری انجام ندهید. (هر چند در واقعیت امر خوشبختانه همواره مجالی هر چند کوچک برای عمل سیاسی {گاها گفتگوهای خصوصی و یا حتی مطالعه عمیق و دقیق درباره چگونگی و چرایی بوجود آمدن یا خنثی کردن مسئله ی سیاسی در گوشه ایی از کتابخانه، می تواند یک عمل مفید سیاسی باشد} وجود دارد یا می توان، به وجود آورد)
  2. سودها و هزینه های فعلی و آتی مدنظر است، پس روا نیست که در عمل سیاسی فقط به کوتاه مدت توجه کنیم و بلند مدت را در تحلیل هایمان غایب باشد.
  3. عمل سیاسی در بیشتر موارد دارای اثرهای بلندمدت ولی در کوتاه مدت کم اثریست (دقیقا به همین دلیل عوام از درک اهمیتش عاجزاند و به این افراد انگ ِ "از شکم سیری دنبال" سیاست ورزی می روند، می زنند. در صورتی که میدانیم بزرگترین عامل در توسعه اقتصادی وجود یک نظام سیاسی است که بتواند فضای کسب و کار مطلوبی برای بخش خصوصی مهیا کند). باری عدم صبر و استقامت در راه رسیدن به هدف مطلوب سیاسی می تواند، سیاست ورزی که هسته ی مرکزیش عشق به انسان، اخلاق، زندگی، امیدواری و شادی است به یک عمل ملال انگیز، افسرده آور و رنج افزا تبدیل کند.
  4. یک راه حل درست نتیجه داشتن یک مسئله درست است، همواره در عمل سیاسی فرض است دچار مسئله های دروغین نشویم، مسئله ایی دروغین است که 1) آن مسئله (که به شکل یک باور است) در واقع وجود ندارد (صادق وموجه نیست) و 2) اگر آن گزاره موجه نیز باشد ما را از مطلوبی باز نمی دارد. برای مثال یک مسئله دروغین مصطلح در باورهای سیاسی این است که حضور یا عدم حضور یک "فرد" به خصوص می تواند باعث شود، کشور به یک دموکراسی لیبرال تمام عیار تبدیل شود، در صورتی که به نیکی می دانیم برای رسیدن به این هدف باید یک "خانواده" ، "نهاد آموزشی"، "اقتصاد"، "نظام حقوقی" و... نسبتا مطلوبی وجود داشته باشد.


۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

انسان بودن و انسان شدن، بازه ایی فراخ

دو چیز برای من، همواره عامل اعجاب و فکر، بغض و اشک می شوند:
  • انسانهایی که در وضعیتی قرار می گیرند که، هیچ نمی توان انتظار داشت، از آنها، که رفتارعقلانی و اخلاقی انجام دهند، اما ناباورانه آنها چنین می کنند. برای آنکه با فهم خویش به درستی ِواقعی این کردار رسیده اند.
  • انسانهایی که در وضعیتی قرار می گیرند که، عقلانی ترین و اخلاقی ترین اصول را زیر پا می گذارند و برای خنثی کردن هرکس که مغایر اهدافشان باشند (خواه خود یا دیگری باشد) به بدترین کردار ممکن دست می زنند.
واقعا انسان بودن و انسان شدن بازه ی فراخی دارد!

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

در باب مقدار ثروت


ثروت تنها یک وسیله در کنار سایر وسیله ها برای رسیدن به وضعیت ِزیست ِمطلوب (رفاه) است، {هرچند که مهمترین وسیله می باشد، چون رفع نیاز فیزیولوژیک فوری و فوتی ترین مسئله است}
پس دچار خطای تعویض هدف و وسیله نباید شد، طوریکه کسب ثروت برای آدمی هدف شود و در راه آن هدف  رفاه خود  را فراموش کند و حتی سلامت خود و خانواده اش را به خطر اندازد. اما به هر حال برای کسب ثروت (یعنی انجام دادن کار) مقداری از رفاه کاهش می یابد (یعنی تمایل افراد بر اینست بدون انجام کار کسب ثروت نمایند). مقداری از کسب ثروت (انجام کار) منطقی است، که افزایش رفاه حاصل از کسب ثروت ، از مقدار کاهش رفاه حاصل از کار کردن بیشتر باشد.
اما ایده آل چیست؟ کاهش رفاه حاصل از کارکردن یک مقدار مطلق نیست، ما میدانیم که کار برای کارکنان احساسی را به همراه دارد، که روی طیفی قرار می گیرد که یک سر آن فوق العاده نامطلوب و طرف دیگر فوق العاده مطلوب است. پس ایده آل آنست که آدمی در خود بیابد که چه کاری برای او انجامش کمترین کاهش رفاه و مطلوبیت (یا بیشترین رفاه) را دارد و برای رسیدن به آن شغل تلاش کند، تا در محاسبه هزینه-فایده ی اشاره رفته در بهینه ترین نقطه بزید.
خلاصه آنکه همیشه کسب ثروت وسیله ایی در جهت مصرف است که خود مصرف نیز تنها وسیله ایست (با تاکید: در کنار سایر وسیله ها) برای کسب مطلوبیت.