۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه


دو پست قبل درباره یک حالی صحبت کردم که در واقع بهت، بغض، فکری ست و رفتار معمول پس از آن که، اشکی و همه و همه نوعی واکنش به عظمت و زیبایی یک عمل انسانی در بدترین موقعیت قابل تصور است. اما مرادم ار این تکرار تنها و تنها شریک کردن شماست در یک نمونه -اش:
·         پارسال بود که اتفاقی از کسی شنیدم این ماجرا را و هنوز  که به نوعی آن را به خاطر می آورم همان حال را دارم، ماجرا بر می گردد –تا جایی که به خاطر می آورم – به سالهای اول انقلاب، بعضی به اصطلاح انقلابیون وارد خانه ایی می شوند (خانه ایی که زنی به همراه کودک/کودکانش در آن زندگی می کرد/می کردند و همسر آن خانم {که گویا کاملا رابطه ایی عاشقانه باهم نیز داشتند} به علت بهایی بودن به زندان بود – یا اعدام شده بود.) آن انقلابیون شروع به تفتیش و خرابکاری می کنند، یکی از آن افراد تصمیم می گیرد که لوستر روشن آویزان از سقف را پایین بکشد، ناگاه آن خانم فریاد می کشد و می گوید: چه می کنی؟ صبر کن تا خاموشش کنم! آخه برق می گیرد-ات.
آن فرد با شنیدن این جمله کاملا شوکه می شود و در همان حال می نشیند و به دوستانش می گوید: ما داریم، چه می کنیم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر