۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

بهترین استعاره از یک زندگی


بهترین استعاره (استعاره یعنی تشبیه کردن یک موضوع پیچیده به یک موضوع ساده برای فهم آسان تر) برای زندگی مطلوب، استعاره ی زندگی به مثابه مسابقه دویدن بدون رقیب است.
 کمبود منابع باعث نوعی رقابت انسانی گشته است. عدم کنترل ِ این حس رقابت جویی، میتواند ما و سلامتی روان-مان را به خطر بیندازد، چرا که در واقع در فرایند رقابت ما نه تنها خودمان را با یک فرد، بلکه بدتر از آن، خود را با انسانی غیر واقعی که برساخته ذهن ماست مقایسه می کند. این انسان غیر واقعی در واقع کلاژی از، تکه تکه های بهترین چیزهای جهان و مجموعه ایی از مطلوبهاست (و نه یک فرد خاص، چراکه براساس توزیع نرمال اکثر انسانها در اکثر چیزها متوسط اند). اما راه گریز، پذیرش خویشتن خویش به همان صورت که هستیم، می باشد (نکته ظریف دیگر این پذیرش خویشتن و داشتن عزت نفس ما را یاری می کند که، دیگران را نیز همانطور که هستند بپذیریم) وسپس در بهترین حالت، تغییر خویشتن در آنجایی که در اختیار ماست به سمت یک خود بهتر. در این استعاره تاکید بر عدم رقابت است و اما منظور از مسابقه، نه مسابقه با دیگران بلکه مسابقه ی خودمان با خودمان است برای رسیدن به هدفمان که همان خودِ بهتر(که براساس واقعیات و عقلانیت ِخودمان به آن خود ِ بهتر رسیده ایم) است.
اما واقعا زندگی این مقدار فردی است و دیگران، کجای استعاره ی فوق اند؟ اگر تلاش و شانسی در انسانی باشد، شاید بتواند دوست یا دوستانی داشته باشد که در این پیست ِدو به نظاره اش نشسته اند و هر از چندگاهی او را تشویق و نقد می کنند. اما متاسفانه عدم تلاش از ما و کلی مسائل خارج از کنترل ما، پیست استعاره فوق را خالی و ساکت از تماشاگری میسازد.

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

بودن یا نبودن مسئله ایی نیست


مهمترین مسئله برای فیلسوفان باید این باشد، که جوابی برای این سوال پیدا کنند که چرا ما -با اینکه می توانیم اما - خودکشی نمی کنیم. (گویا این جمله یا چیزی شبیه این از کاموست)
برای من ارزش ِزندگی کردن و زندگی نکردن بسیار به هم نزدیک شده است. امیدهایی دارم به چیزهایی و سعی می کنم برای تحقق-شان، کاملا به اصول-ارزشهایی پایبندم. اما در عین حال حالتی را به وجود آوردم-شاید به وجود آمده است- که اسمش را می توانم زیستن در مرز بودن یا نبودن گذاشت. که شاید بدلیل افراط در واقع گرایی وپذیرش حقیقتِ زندگی، انسان و فرهنگ است. بدون نگرش ِ ایدئولوژیک – ارزشی و عدم بزرگنمایی در این امور.
به واقع این کرختی (کرختی در مقابل بیش فعالی غیر واقع بینانه، شاید بشود گفت عمل ِ بهینه) و عدم بزرگنمایی در هدفها، دارای شیرینی هایی ست. از بین رفتن ِ ترس های غیر واقع بینانه که ناشی از حفظ یا تلاش برای رسیدن به هدف های بلند پروازانه و غیر قابل دسترس وعدم ِ عجله-استرس و همچنین عدم شتاب در اعمال غیر اخلاقی ِ متداول.
 می توانی ساعتها  آرام بنشینی و سکوت را بشنوی،  ساعتها به انسانها بنگری و گوش کنی بهشان و اجازه بدهی احساس مثبت داشته باشند که دارن راحت حرف می زنند و گریه کنی با رنج هایشان و بخندی با لبخندهایشان. دچار رفتارِ عمل-عکس العملی نمی شوی و با همه چنان رفتار نمی کنی که با تو آنگونه "بد" رفتار کردند ....
 خلاصه در حس ِ زیستن در مرز بودن یا نبودن چیزی که از بین می رود خود ِ بزرگنمایی شده که محصول داشتن نگرش توهمی به زندگی، انسان و فرهنگ است. و آنچه می ماند خود ِ تعدیل شده ایی ست که شرط کافی برای یک سلوک اخلاقی را فراهم می آورد.

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

هنر، پروپاگاندا و سلطه


راه منطقی چنین است که ابتدا دانش ما درباره یک موضوع تغییر میکند و پس از آن نگرش ما و سر آخر ارزش ها نیز مورد بازنگری قرار می گیرد و رفتاری را میسازد (رفتار<ارزش<نگرش< دانش، که آن را الگو صحیح می نامیم). اما در پروپاگاندا (جنگ تبلیغات) چنین است که سعی است برای هدفِ تغییر رفتار، از طریقی، غیر از فرایند بالاست. روش نیز یا مغالطه (ایدئولوژی) یا استفاده از تهییج است، چیزی که در اینجا غایب است همانا کسب دانش از طریق ِاستدلال ورزی است.
هنر (بدون آنکه نیازی باشد، وارد ِ پیچیدگی ِ چیستی امر هنری شویم) نیز الگویی غیر از الگو صحیح دارد و فرایند استدلال در آن غایب است.
این شباهت همواره توانسته است نقش بزرگی را در تبدیل به ابزار سلطه شدن ِ هنر بازی کند. برای مثال، در اکثر مراسم مذهبی-سنتی گونه ایی از هنر نمایان است. اکثر دیکتاتورها یا هنرمند اند و یا هنرمندان را دوست دارند!
اما گونه ایی از هنر را می توان داشت که به شدت دانش ما را تحریک کند برای یادگیری (از طریق تزلزلی که به مجموعه باور ما وارد می کند و این عدم تعادل یا ناسازگاری ما را بر آن می دارد که به فکر یادگیری و بدست آوردن تعادل جدید باشیم{نظریه یادگیری گشتالت}) وما را مشتاق می کند که در پی استدلال برای کسب باوری شویم که همینک نداریم ولی می تواند درست باشد و یا رد باوری که داریم که می تواند غلط باشد.
________________________________________
برای من هنر در زندگی ام نقش "شراب" را دارد و مدتهاست که رویکرد پوزیتیویستی ام را که مبتنی بر بی معنا بودن هنر و در نتیجه حذف همه ی شئوناتش در زندگی ام بود را رها کردم. این را گفتم تا نکات مثبتی که در بند آخر آمده بود را تاکید کنم. همین الان که دارم این کلمات را مینویسم دارم یک تِرّک از آلبوم Minutes to Midnight را گوش میدهم. اما اعتراف میکنم هنر را فقط یک مسئله ایی حاشیه ایی از زندگی میدانم که نباید مسئله اصلی شوند، چرا که اولویت فوری و فوتی ندارند. واقعا جهان بدون بتهون و باخ و آلبینونی ولینکین پارک وشکسپیر وحافظ و مولوی وپیکاسو نیز چندان سخت نیست.

۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

معرفت، دین، معرفت دینی


مقدمه1- معرفت (=شناخت، دانستن، knowledge) باوری است که هم صادق است وهم موجه JTB))
مقدمه2- موجه است یعنی باور با استدلال ِقابل قبولی وبراساس منابع معرفتی استنتاج شده است.
مقدمه3- منابع معرفت را معرفت شناسان در پنج دسته ی؛ ادراک حسی، عقل، درون نگری، حافظه، گواهی دیگران قرار میدهند. مقدمه4- در تقسیم بندی دیگری منابع معرفتي به مولد(ادراک حسي، عقل و درون­نگري)، منبع معرفتي نگهدارنده(حافظه) و منبع معرفتي انتقال دهنده(گواهي) تقسیم میشود*. منابع غیر مولد متکی به منابع مولدند.
ادعای معرفت دینی چگونه چیزی ست؟ (در اینجا  دین ِ ناب {که البته معرفت یافتن بدان محال است چرا که همان زمان که معرفتی بدان یافتید، دیگر ناب نیست و معرفت ِ دینی است**} مورد پرسش نیست لیکن مراد، معرفتی است که دعوی کنندگان آن را معرفت دینی یا ساده تر دین می گویند)
با توجه به مقدمه 3، به وضوح می توان گفت معرفت دینی از منبع ادراک حسی حاصل نشده است (بیشترین و بزرگترین دعوی ها فرافیزیکی اند برای مثال بزرگترینش "خدا").
معرفت دینی مبتنی بر منبع عقل نیز نیست، چرا که عقل را گزاره های تحلیلی/ پیشینی پر کرده اند (این گزاره ها همیشه و همه جا درست هستند. گزاره ایی تحلیلی ست که در محمولش، موضوع تکرار شده، مثل گزاره ی همه ی مجردها ازدواج نکردند و یا پیشینی است مانند منطق و ریاضیات ویا از ترکیبی از این دو).
 برای آنکه ببینیم معرفت دینی از سنخ ادراک درونی است و یا خیر باید بدین بیندیشیم که ادراک درونی چیست؟ آیا اینکه بگوییم "خدا خوبان را به بهشت میبرد"،  شبیه ادراک درونی "مانی رنج میبرد" است؟ و تفاوت جمله اخیر با "مانی یک جعبه شیرینی میببرد" که یک ادراک حسی است، چیست؟ تفاوت دو جمله اخیر در این است که اگر مهران، مانی را با جعبه شیرینی ببیند، می تواند بگوید او یک جعبه شیرینی میبرد. اما اگر همین مهران حتی کنار مانی نشسته باشد، نمی تواند بفهمد که او در رنج است یا غرق لذت. البته باید یک نکته را اشاره کرد که تمام ادراکاتی که ما درونی میدانیم برای آنکه از محیط ذهن بیرون آید و در مکانیزم ارتباطی با معنا شود باید متکی به مشترکات ذهنی باشد. مثلا وقتی مانی می گوید غمگین-ام، در صورتی مهران می تواند این گزاره را فهم کند که خودش غمگین شدن را درک کرده باشد.{البته برای ادیان نوین که می توانیم آن را با تسامح معنویت گرایی بدانیم، چون تمام باورها در ساحت فردی- اگزیستانس معنا دارد، کسی می تواند بگوید من در درون خود یافته ام: "زندگی معنا دارد" . اما در اینجا پاراگراف اخیر نقدی است برادیان تاریخی، که وارد حوزه اجتماعی می شوند و از همان روز نخست که کسی دعوی پیامبری می کند و گزاره ایی را بر دیگران عرضه می کند، مادامیکه تجربه ی درونی مشترکی مثل "غمگینی" نباشد، معنا دار نخواهد بود. }
حافظه تنها نگه دارنده منابع معرفتی دیگر است.
 اما می رسیم به آخرین منبع. اگر گواهی منبع معرفتی ادیان باشد (هرچه در کتاب مقدس ِ X آمده را Z شهادت به درست بودنش داده است). که البته با دقیق شدن بر دعوی های دین داران متوجه خواهیم شد آنان معرفتشان را وابسته به منابع دینی مثل کتاب مقدس و وحی و مرجع دینی می داند که تمام اش بر شهادت Z استوار است، اگر معرفت دینی از سنخ گواهی باشند با توجه به مقدمه 4 باید مبتنی بر سه منبع اول باشد. در بالا آورده شد که معرفت دینی نمی تواند جزء آن سه منبع باشد پس به مرتبه اولا (براساس4) نمی تواند جزء منبع گواهی باشد. پس معرفت دینی مبتنی بر منابع معرفتی نیست پس براساس مقدمه2، پس باوری موجه نیست (تا اینجا با تسامح از واژه معرفت دینی استفاده میشد).


* نگاه کنید: منصور شمس/ آشنایی با معرفت شناسی/ نشر آیت عشق
**ن گ: قبض وبسط شریعت/ عبدالکریم سروش/ نشر صراط

۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

روشنفکری و زندگی مشترک

عقلانی و انسانی ترین جملاتی که پس از طی یک رابطه ی سالم عاشقانه و این نتیجه گیری مهم که طرفین تصمیم به زیست مشترک بگیرند، چه می تواند باشد؟
چون ما انسانها در طول زمان در حال تغییر یا شدن هستیم، نمی توانیم به قاطع درباره آینده تصمیم بگیریم. اما اگر تصمیم ما عقلانی باشد به احتمال زیاد پایدار خواهد بود اما بهتر است حقیقت ِ به نقطه پایان نرسیدن ِ انسان را به رسمیت بشناسیم و تغییر را هرچند که مطمئن از تصمیم شریکمان باشیم، محتمل بدانیم. به نظر من، پاسخ یک انسان عقلائی به سوال فوق چنین باید باشد:
اگر کاملا تصمیم-ات را برای زندگی مشترک عاقلانه و مختارانه گرفتی باید یک نکته را بگویم، چون هر انسان حق تغییر دارد لذا اگر روزی از تصمیم-ات منصرف شدی ویا از فرد دیگری خوشت آمد ویا...، به من تمام حقیقت را بگو، من تمام سعی ام را خواهم کرد که بدون دردسر از تو جدا شوم و تمام سعی ام را برای کمک به شکل گیری زندگی جدیدت می کنم ودر آخر؛ اینکه به من بگو فقط برای کمک به خودت و کمک تو برای داشتن زندگی اخلاقی تر برای من است و گرنه این گفتن به معنای کسب اجازه یا فضولی تو کارهای شخصی تو نیست، بدیهی است که برای داشتن علاقه به دیگری و یا نزدیکی با دیگری و یا نداشتن علاقه به من از کسی اجازه نمی خواهی.