۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

هنر، پروپاگاندا و سلطه


راه منطقی چنین است که ابتدا دانش ما درباره یک موضوع تغییر میکند و پس از آن نگرش ما و سر آخر ارزش ها نیز مورد بازنگری قرار می گیرد و رفتاری را میسازد (رفتار<ارزش<نگرش< دانش، که آن را الگو صحیح می نامیم). اما در پروپاگاندا (جنگ تبلیغات) چنین است که سعی است برای هدفِ تغییر رفتار، از طریقی، غیر از فرایند بالاست. روش نیز یا مغالطه (ایدئولوژی) یا استفاده از تهییج است، چیزی که در اینجا غایب است همانا کسب دانش از طریق ِاستدلال ورزی است.
هنر (بدون آنکه نیازی باشد، وارد ِ پیچیدگی ِ چیستی امر هنری شویم) نیز الگویی غیر از الگو صحیح دارد و فرایند استدلال در آن غایب است.
این شباهت همواره توانسته است نقش بزرگی را در تبدیل به ابزار سلطه شدن ِ هنر بازی کند. برای مثال، در اکثر مراسم مذهبی-سنتی گونه ایی از هنر نمایان است. اکثر دیکتاتورها یا هنرمند اند و یا هنرمندان را دوست دارند!
اما گونه ایی از هنر را می توان داشت که به شدت دانش ما را تحریک کند برای یادگیری (از طریق تزلزلی که به مجموعه باور ما وارد می کند و این عدم تعادل یا ناسازگاری ما را بر آن می دارد که به فکر یادگیری و بدست آوردن تعادل جدید باشیم{نظریه یادگیری گشتالت}) وما را مشتاق می کند که در پی استدلال برای کسب باوری شویم که همینک نداریم ولی می تواند درست باشد و یا رد باوری که داریم که می تواند غلط باشد.
________________________________________
برای من هنر در زندگی ام نقش "شراب" را دارد و مدتهاست که رویکرد پوزیتیویستی ام را که مبتنی بر بی معنا بودن هنر و در نتیجه حذف همه ی شئوناتش در زندگی ام بود را رها کردم. این را گفتم تا نکات مثبتی که در بند آخر آمده بود را تاکید کنم. همین الان که دارم این کلمات را مینویسم دارم یک تِرّک از آلبوم Minutes to Midnight را گوش میدهم. اما اعتراف میکنم هنر را فقط یک مسئله ایی حاشیه ایی از زندگی میدانم که نباید مسئله اصلی شوند، چرا که اولویت فوری و فوتی ندارند. واقعا جهان بدون بتهون و باخ و آلبینونی ولینکین پارک وشکسپیر وحافظ و مولوی وپیکاسو نیز چندان سخت نیست.

۲ نظر:

  1. فکر کنم باید با قطعیت بگویم نه! به نظر من این موضوع اشتباه است. فکر می کنم نتیجه ای که علم انسان در تاریخ خود به آن دست یافته است این باشد که نباید همیشه راه ساده و معمول را رفت ت به جواب صحیح رسید. حقیقت در ابهامی موهم پیچیده شده که رسیدن به آن با ایجاد یک توالی از پس دانشی اندک به نتیجه ای چون رفتار بر مدار انسانیت رسید. این نوعی از جزء به کل رسیدن است. هنر رجوع به لایه های زیرین وجود است. شاید به راحتی بتوان گفت رسیدن به شناختی از انسان بدون هنر غیر ممکن است.
    روح که نماد وجودی است بی دلیل و بی آغاز و بی انجام، در هنر به مقام رفتار و خودنمایی می رسد. نا دیده گرفتن مساله ای که در تاریخ انسان بودن هزاران ندیشه را به خود مجذوب کرده می تواند اشتباهی بسیار بزرگ باشد.
    به قول سهراب؛ شاعر که می شوی تخیلت حکومت دوست است.
    فکر می کنم صحیح تر این است که مهمترین ابزار مخالفت و ایستادگی در مقابل دیکتاتور ها هنر بوده.
    در آخر عذر می خواهم بابت تاخیر در پاسخ به سوالتون. این چند وقت اینترنت نداشتم و سرم هم خیلی شلوغ بود و فقط گاهاً چند دقیقه ای و گذرا وصل می شدم.

    پاسخحذف
  2. سلام
    اشاره خوبی به پیچیدگی کردی. درک پیچیدگی ضروری است. ولی برای ِحل مسائل راهی جز ساده سازی برای ذهن ِ نه چندان پیچیده و معمولی مان ندازیم.
    مرسی از پاسختان و زمانی که با این مشغله های موجود گذاشتید.

    پاسخحذف