۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

بودن یا نبودن مسئله ایی نیست


مهمترین مسئله برای فیلسوفان باید این باشد، که جوابی برای این سوال پیدا کنند که چرا ما -با اینکه می توانیم اما - خودکشی نمی کنیم. (گویا این جمله یا چیزی شبیه این از کاموست)
برای من ارزش ِزندگی کردن و زندگی نکردن بسیار به هم نزدیک شده است. امیدهایی دارم به چیزهایی و سعی می کنم برای تحقق-شان، کاملا به اصول-ارزشهایی پایبندم. اما در عین حال حالتی را به وجود آوردم-شاید به وجود آمده است- که اسمش را می توانم زیستن در مرز بودن یا نبودن گذاشت. که شاید بدلیل افراط در واقع گرایی وپذیرش حقیقتِ زندگی، انسان و فرهنگ است. بدون نگرش ِ ایدئولوژیک – ارزشی و عدم بزرگنمایی در این امور.
به واقع این کرختی (کرختی در مقابل بیش فعالی غیر واقع بینانه، شاید بشود گفت عمل ِ بهینه) و عدم بزرگنمایی در هدفها، دارای شیرینی هایی ست. از بین رفتن ِ ترس های غیر واقع بینانه که ناشی از حفظ یا تلاش برای رسیدن به هدف های بلند پروازانه و غیر قابل دسترس وعدم ِ عجله-استرس و همچنین عدم شتاب در اعمال غیر اخلاقی ِ متداول.
 می توانی ساعتها  آرام بنشینی و سکوت را بشنوی،  ساعتها به انسانها بنگری و گوش کنی بهشان و اجازه بدهی احساس مثبت داشته باشند که دارن راحت حرف می زنند و گریه کنی با رنج هایشان و بخندی با لبخندهایشان. دچار رفتارِ عمل-عکس العملی نمی شوی و با همه چنان رفتار نمی کنی که با تو آنگونه "بد" رفتار کردند ....
 خلاصه در حس ِ زیستن در مرز بودن یا نبودن چیزی که از بین می رود خود ِ بزرگنمایی شده که محصول داشتن نگرش توهمی به زندگی، انسان و فرهنگ است. و آنچه می ماند خود ِ تعدیل شده ایی ست که شرط کافی برای یک سلوک اخلاقی را فراهم می آورد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر