۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

درباب معنای زندگی

  • معنا داری زندگی یعنی چه؟ چون انسان فاعل آگاه است و به تعبیر روانشناسان تمام رفتارهایش در جهت هدفی است، برای تمام کنش هایش باید هدفی داشته باشد وآن هدف نیز مهم و ارزشمند باید باشد، تا او را برانگیزاند که عملی انجام دهد وزیست خود را در جهت ارضای آن هدف، معنا دهد.
  • چرا انسانهایی احساس بی معنایی می کنند؟ تمام انسانها این پتانسیل را دارند که احساس ِ بی معنایی و پوچ گرایانه داشته باشند، چرا که آدمی، فاعل آگاه ست (دقیقا به همین علت اکثر انسانها در کودکی سوالهایی درباب معنای زندگی دارند. هرچند اجتماع با پاسخ هایی که به آنها میدهد، برای عده ی زیادی این سوالها پاسخ می گیرد) پس اگر آدمی آگاهی کمتری داشت، هیچگاه این سوالات برایش مطرح نبود (آیا این دلیل شاد زیستن همیشگی ِ بعضی ازعقب ماندگان ذهنی نیست؟). برای عده ی دیگر زیستن، بدلیل ِ بی هدفی، بی معناست. اما حتی هدف داشتن، شرطِ لازم برای زندگی معنا دار است. شرط کافی، ارزشمندی هدف است.
برای انسانها در دل ِسنت همه چیز معنا دار بود: کسوف وخسوف از چیزی خبر میداد، باران، دین، برساخته های اجتماعی و ...(جهل آنها به پدیده ها + تفسیر معنادار از پدیده ها، که اکثرا متافیزیکی بود= احساس معنا داری)
  • برای انسان مدرن چطور؟ او می داند که، کسوف وخسوف داستان اجسام وسایه هاست، باران آن روی تبخیر است وبقیه خرافاتی بیش نیست (منظورم از انسان مدرن، انسان امروزی نیست. بلکه کسی است که با عقل به تبیین پدیده ها می پردازد وگرنه انسان امروزی نیز احساس با معنایی دارد، چرا که او نیز بتی دارد، هر چند که شکلش از گذشته تغییر کرده است-- یک پدیده مدرن که باعث میشود، انسانهای امروزی احساس بی معنایی نکنند، جهل مدرن است، "تخصص گرایی"است--). انسان مدرن نمی تواند از مسئله بی معنایی معناهای گذشته رها شود، چرا که پاسخ های قدیمی روی تفسیر متافیزیکی استوار بود وحال آنکه او یگانه ابزار کسب شناختش عقل است، که مبتنی بر تجربه است وفیزیک، در نتیجه تبیین ها یا دانش اش به یقین تجربی وفیزیکی می شود.
تا اینجا گفتیم پاسخ های سنتی با رشد دانش انسان مدرن، تبدیل به توهم شده است ودیگر ارزش وانگیزانندگی سابق را ندارد.
اما آیا این آخر راه است؟ مسلما خیر، اول اینکه پاسخ های سنتی بی معنا شده است، آیا نمی توان پاسخ های دیگری یافت؟ به نظر من برای هر انسانی در این سطح فرض است، که بگردد پی پاسخی، پی معنایی. آیا همین گشتن، بهترین معنا نمی تواند باشد؟ دوم اینکه در این جا از دانایی انسان مدرن صحبت شد، اما واقعا انسان مدرن چقدر میداند؟ آیا اینطور نیست که در کنار دانایی که پس جهل بیرون می آید، فرایند دیگری نیز ظاهر میشود وآن تبدیل شدن جهل مرکب به بسیط است، این نادانی ِسقراطی آیا بهترین مکان برای حیرت وامید وایمان نیست؟

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

یه بسته آداولت کولد لطفا

بعد از مدتی که هدفها وبرنامه ریزی را مشخص کرده بودم، این تعطیلات کذایی مجالی داد که دوباره عظیم ترین سوال زنده شود:
معنای زندگی؟
برنامه فشرده وقانون مند را رها کردم، تا ظهرخوابیدم، نزدیک عصر بی خودی تو خیابون های خلوت رانندگی - وای که چقدر عصر زیباست با این خنکای بهار- ... تو پارک مورد علاقه ام که ویو فوق العاده ایی داره (یه لانگ شات فوق العاده از کوه و اسمون و برج و... واقعا در شهر این ویو کمیاب ِ). به ابرها می نگرم، به لکه های نارنجی، به غروب(و زنده شدن غریزه مرگ) ودر عین حال ماشینهایی که از اتوبان رد میشن... هوا تاریک شد، کتاب مدیریت مالی آورده بودم که بخونم، تاریک شده، باید برگردم... یک دقیقه جلوی تلویزیون می شینم، کانال ها رو عوض میکنم، هیچکدومش بدرد بخور نیست خاموش. یک شام سریع درست می کنم ومی رم که بخوابم-خیلی زود میرم که بخوابم -اما ...، شاید سه ساعت فکر کردم. خسته شدم . وب گردی، صفحه ایجاد پیام باز کردم والان دارم می نویسم، اسم این روش وبلاگ درمانی. ارتباطات به خودی خود معنا داره! به خصوص برای من که برنامه امروزم به این قرار بود و کل ارتباط انسانی ام به این جمله که به فروشنده در داروخونه گفتم خلاصه شد: سلام، یه بسته آداولت کولد لطفا؟!

دیدن انسان فقط انسان

منظورم از سلطه، تغییر رفتار دیگری برای مطلوب شدن رفتارش از جانب ما، بدون رضایت وی است.
هر کنشی که آدمی دررابطه با انسانها انجام میدهد، اینچنین است: تمام صفتهای مشخص آن فرد از جمله سن، جنس، ظاهر، ثروت، ملیت، تحصیلات، ... آنالیز میکند وپرونده او را در ذهنش میسازد و در آخر به دو نتیجه می رسد. 1/ شخص را بالاتر وقوی تر 2/او را فرو دست تر از خود ارزیابی می کند. در مورد اول رفتار خود را تغییر می هد ودر حالت دوم سعی میکند رفتارآن شخص را تغییر دهد و سلطه خود را تحمیل کند.
اما آیا این راه صحیح است؟
به هیچ وجه، چرا که با این عمل آدمی دیگران را به وسیله هایی برای رسیدن به اهداف خود تبدیل میکند. اما نه تنها اینکار رنج را برای دسته ی دوم به همراه دارد و این کاملا غیر اخلاقی است. این فرایند هویت ما را چند پاره میکند واین رفتارهای گوناگون وبعضا متضاد آرامش ما را زایل میکند، چون رفتار مشخصی را که فرد درست میداند سرلوحه قرار نمیدهد و با آن مشخص ویکپارچه رفتار نمیکند. البته راه حل این گرفتاری آسان نیست، چرا که باید تمامی پرونده های مختلف پس پشت ذهن را به پرونده انسان وفقط انسان فرستاد وبا همه انسانها رفتاری کرد که فکر میکنیم بهترین رفتار است. برای مثال آدمی بنا را میگذارد، که محترمانه وبا حفظ کرامت انسانی با دیگران صحبت کند این عمل صحیح را با همه ودر همه جا انجام دهد، چه این افراد معلمش ،مدیرش،خانواده اش، دوستش، زیر دستش، میوه فروش، رهگذر، کسیکه به او توهین کرده است و .... باشد .

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

آرامش به مثابه انتظارات حداقلی

آخرین بار چرا آرامش را از دست دادین ،آیا راهی است که بتوان هوش هیجانی خود را تقویت کرد ومدیریت بیشتری روی خود داشت.
مکانیزم از دست دادن آرامش به این شکل است ؛آدمی، رفتار پدیده ها را با رفتار مورد انتظارش مقایسه میکند ،اگر آن رفتار با انتظارش مطابق نباشد احساس ناخوشایندی می یابد وآرامش را از کف می دهد. با نقد این مدل آغاز می کنیم ،پدیدها به دو صورت کلی قابل تقسیم است . یا با اراده اند یا بی اراده . در مقابل رفتار پدیده های بی اراده که انتظاری ورای قوانین طبیعی نمی توان داشت!پس نباید آرامش خود را از دست دهیم ،چون انتظارمان بی معناست.مبتلا به بیماری حاد وغیر قابل کنترل شدن که طبیعت است . اما دربرابر رفتار پدیدهای با اراده چطور ؟ باید انتظار عقلایی داشت یعنی نباید انتظاراتمان در برابر رفتار انسانها غیر واقعی باشد . آیا این انتظار که همه اهداف خود را رها کنند ودر راستای هدف ما باشند ،عقلایی است؟ آیا این انتظار که همه انسانها رعایت کامل اصول اخلاقی کنند دربرابر ما ،چطور؟ اینکه از دیگران این انتظار را داشته باشیم که معصوم باشند وبدون اشتباه وخطا رفتار کنند،چطور؟ یا اینکه اراده افراد را بی نهایت در نظر بگیریم و جبر های جامعه شناسی،تربیتی ، روانشناسانه ...را که تصمیمات را تحت شعاع قرار می دهند را صفر،آیا عقلایی است؟..................
انتظارات عقلایی ممکن است؟
برای داشتن انتظارات عقلانی نیاز به کسب شناخت از رفتار است،پس هر چه دانشمان درباره ی رفتار فزونی یابد نتیجتا آرامش مان افزون تر خواهد شد. اما چون که ما دارای محدودیتهای زمانی ،ذهنی و...هستیم پس در عین سعی در جهت معرفت یافتن ِ فزونتر، نمی توانیم به قله برسیم ؛روش مکمل دیگر برای رسیدن به آرامش حداکثری ،سعی در اجرایی کردن اصل ِ انتظارات حداقلیست . یعنی انتظارتمان را از دیگران کم وکمتر کنیم.

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

در باب عشق رومانتیک

رابطه ی معکوس عقل وعشق در ادبیات گذشته موضوع کلیدی بوده است ،ولی آیا اینطوریست؟ قبل از هر چیز برای ابهام زدایی باید مراد خود را از عشق وعقل بیان کرد.
جواب این سوال هم آری و هم خیر است! شکلی از عشق(که آن را عشق سالم می خوانم) با برداشتی از عقل(که آن را عقلانیت عمیق می دانم ونه عقل ابزاری محض) نه تنها می توانند در کنار هم بنشینند ،بلکه ادعایم اینست که عقلانی زیستن ما را به عاشقانه زیستن میکشاند . برای عشق سالم شرایط زیر ضروریست(البته این موارد خلاصه شده نظرات بعضی روانشناسان وفیلسوفان عشق وخودم است که به نظرم مهمترهستن):
  • عشق سالم دو طرفه است .
  • عشق یک فرایند است ونه فراورده(پس عشق در یک نگاه و وصف ِدام گه بودن خزئبلات است) .
  • فرایندیست مبتنی بر معرفت . افزایش شناخت دو طرف از یکدیگر همانا وعمیق وعمیق تر شدن دوست داشتن همانا (البته شناخت مبتنی بر واقعیت،یعنی صادقانه ونه آنچه که در این دنیای مجازی وحقیقی شاهدش هستیم وآن چیزی که درآن نیست صداقت است!)
  • عاشقان متوجه می شوند که نیازی به باهم بودن دارندواین باهم بودن توامان با احساس شادی ولذت در درون است.(فیلم های زردی که در سینماها دارد عشق را کینه ورزی ِهمراه با توهین وتحقیر ودشنام نشان میدهد ،در رابطه عاشقانه ایی که دو طرف آزادانه میل به با هم بودن دارند، چقدر بیمارگونه است)
  • تمام این موارد دو طرف را برای هم یگانه می کند ومیل به غیررا بی معنا میسازد.
  • در عشق وابستگی وجود دارد ولی این وابستگی از جنس اعتیاد نیست! یعنی وابستگی اما با حفظ استقلال طرفین است ،بطوریکه اگر روزی با افزایش شناخت،طرفی تصمیم به قطع کردن رابطه بگیرد این استقلال در تصمیم را داشته وآن طرف نیز این را، واقعیت هر رابطه ایی در زندگی بداند وبپذیردوهمه چیز را تمام شده نداند!
  • وجود موارد بالا مرحله آمیزش را به وجود می آورد ودر واقع مرحله ایست که نوعی یگانگی فیزیکی پس از یگانگی روانیست .
این شرایط عشق سالم را سخت ودژم می نمایاند وحتی دست نیافتنی ،بواقع هم همینطور است . زندگی عاشقانه یک استثنا است ونه یک قاعده ومحتاج کاروزی های بسیار برای هر فرد وهمینطور برای دیگری است وچون ما در دیگری کنترلی نداریم این امر را دشوار واستثنایی میکند.دستاوردهایی مثل احساس شادمانی ومهمتر احساس معناداری در زندگی دارد که هر انسان عاقلی را خواهان آن میسازد. {کارورزی اشاره رفته با آموختن واجرا کردن مهرورزی به دیگران ودر روابط معمولی دست یافتنی است}