منظورم از سلطه، تغییر رفتار دیگری برای مطلوب شدن رفتارش از جانب ما، بدون رضایت وی است.
هر کنشی که آدمی دررابطه با انسانها انجام میدهد، اینچنین است: تمام صفتهای مشخص آن فرد از جمله سن، جنس، ظاهر، ثروت، ملیت، تحصیلات، ... آنالیز میکند وپرونده او را در ذهنش میسازد و در آخر به دو نتیجه می رسد. 1/ شخص را بالاتر وقوی تر 2/او را فرو دست تر از خود ارزیابی می کند.
در مورد اول رفتار خود را تغییر می هد ودر حالت دوم سعی میکند رفتارآن شخص را تغییر دهد و سلطه خود را تحمیل کند.
اما آیا این راه صحیح است؟
به هیچ وجه، چرا که با این عمل آدمی دیگران را به وسیله هایی برای رسیدن به اهداف خود تبدیل میکند. اما نه تنها اینکار رنج را برای دسته ی دوم به همراه دارد و این کاملا غیر اخلاقی است. این فرایند هویت ما را چند پاره میکند واین رفتارهای گوناگون وبعضا متضاد آرامش ما را زایل میکند، چون رفتار مشخصی را که فرد درست میداند سرلوحه قرار نمیدهد و با آن مشخص ویکپارچه رفتار نمیکند. البته راه حل این گرفتاری آسان نیست، چرا که باید تمامی پرونده های مختلف پس پشت ذهن را به پرونده انسان وفقط انسان فرستاد وبا همه انسانها
رفتاری کرد که فکر میکنیم بهترین رفتار است. برای مثال آدمی بنا را میگذارد، که محترمانه وبا حفظ کرامت انسانی با دیگران صحبت کند این عمل صحیح را با همه ودر همه جا انجام دهد، چه این افراد معلمش ،مدیرش،خانواده اش، دوستش، زیر دستش، میوه فروش، رهگذر، کسیکه به او توهین کرده است و .... باشد .