۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

اندر احوالات این روزهای خود

جدیدا متوجه شدم که سیالیت ذهنی ام کم شده است، اما برای توجیه چند فرض به ذهنم می رسد:
- در گذشته نیز سیالیت ذهنیم همین طور بودش، فقط الان واقع بین تر شده ام 
- مساله هایم کم شده است، 1) چون پاداش های مناسبی از بیرون (دانشگاه، اجتماع، ...) به من داده نشده است، پس ذهنم خودکار/ناخودآگاهم اولویت مشکل گشایی و همینطور مساله ها را پایین آورده است. 2) نگاه انتقادی به مساله ها زیاد است، طوریکه در بدو زاده شدنشان خشکانیده می شوند.
- مبارزه با انگیزه های غیر علمی/نا بالغانه که در گذشته باعث ایجاد انگیزش در علم آموزی میشد (مثل پیشرفت و متفاوت بودن و ...)، خود علم آموزی را تحت شعاع قرار داده است
- نظام آموزشی چنان است که دیکتاتورمنشانه (قالبها و قوانین، دست و پای ذهن های منعطف  را می بندد و آدمی را سرد می سازد) است وآدم ها را متوسط الحال و میانمایه میسازد
- اگر منحنی ایی بین تجربه(محورافقی ) و کم و کیف مسائل-راه حلها (محورعمودی ) بکشیم به نظرم رابطه مثبت و کاهنده باید باشد، چون با افزایش تجربه مسائل عمیق تر می شود و یافتن شان سخت تر و متعاقبا راه حلها نیز کمتر می شود
- این حس نیز تحت الشعاع واقعی شدن معنای زندگی قرار گرفته است و همانطور که ارزش زیستن برای ام کاهش یافته آن به آب و آتیش زدن ها نیز کاهش یافته

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر